۲ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

بید جنون

گاهی ....

صدایی ...

می آید و می رود تا انتها .....

ولی باز من در ابتدای این موج بی پایان

تو را !

آری تو را از لابه لای صدای نازت

سراغ می گیرم

آه که چه آسان رفتن تو .......که چه تلخ بغض کردن من ......


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۲ آبان ۹۱

دیدار ...

صدایت در گوشم می پیچد و رها می شوم در آبی ترین اقیانوس نگاهت ....

سکوت  می کنی و دیوار، پشت دیوار این زندان ، بند می شود !

بغض می کنم و آلوده می شوم در خنده هایم ....

چه آسان است برایت دل کندن و دور شدن ...

من هنوزهم در آخرین لحظه ی دیدارغرق شده ام ،

تکرار می کنم نگاهت را و آخرین لحظه ی دیدارمان را

و تورا!

نوشته شده توسط مخاطب خاص

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۰ آبان ۹۱