۸ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

هیس ... همه خوابیم !

از آخرین سکانس های فیلم شروع می کنیم جـایی که انگار به جای جسم و تـن یـک عــدد انسان آبـرویش را تیغ می زنند. انسان بــرای خود قلمروی از بـــاورها و نــبایدهایی گرفته از فــرهنگ خـود می تراشد و بــرای حفظ آن خود را می بازد. برنده ایــن بــازی کیست ؟نــه منی که سکوت کردم و نـــه شیطان رجــیم. ســین سکوت را بــه سختی قـــورت می دهد، به جــای دیگران کــور می بیند و از افشای حقیقت ســر باز می زند .همیشه بین همه ما ، حتی صمیمی ترین ها ، حتی ایده آل ها رازهایی خاک می خورند.حرف هایی که بعد ها بــرای هــر کدام از ما با تــن دادن به آنها سخت آب خـواهند خورد. دخــتر ؛ نقش اول فیلم بــا تلخی حرفهایش از بودنی سخن می گوید که ناخواسته به جمع متهمان ســوق پیدا می کند ، ســال ها زندانی خــود و بــاور خود می شود و نهایت مـجازات خــود را گلگونی لـباس عروسی خــود می داند. و ما فقط دنبال متهم می گردیم و هــمیشه این مـــا هستیم که دیــر می بینیم. تــفسیر و انــشا نوشتن فایده ای ندارد و تنها از پشت میز دفاع متهم و با اجازه قــاضی دادگاه مــی گویم:

دوست من !

مقصر، جامعه است.

مقصر، جوء بد جامعه است.

مقصر، بودن در جوء بد جامعه است.

مقصر، نادان بودن در جوء بد جامعه است.

مقصر، اطمینان به افراد بد جامعه است.

مقصر، تبصره فلان بند قانون است.

مقصر، پدر بودن است.

مقصر، مادر بودن است.

مقصر،ترس من است.

مقصر لرزش انگشت اشاره،ترس من است.

مقصر،نفس پاک من است.

مقصر،طمع شیرین نَفَسِ پاک من است.

مقصر منم ، تویی ، ماییم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۳۰ دی ۹۲

ماسک مخصوص پوست چرب ؟

صـــبح ها بر روی آسفالت رنـــگ پـــریده همسایه ، بــرف های کریستالی دانه دانه فــرود می آیند هــنوز یــخ کـــف خــیابان آب نشده است ، هــمسایه بــــا تـــجهیزاتی بــــرف های روی شیشه جــــلو مـــاشین را پـــاک می کند و با چشمان حــــاکی از هــــزار کیسه حــــرف و حدیث مـــرا می پاید همسایه پـــیرمردی عیـــنکی بــا یـــک همسر ، دو پـــسر و هفت دختر می باشد. وقتی می رود بالا پشت بام اردیبهشت سال بعد را می بینم ؛ بــجای این خانه ی دو طبقه ، آپـــارتمان شیک و پیک و مجهزی بـــنا کرده اند . شاید سـال بــعد از آن هــم نــوبت خـانه ما باشد.

بــخار روی شیشه بــاز تمام تصویر را محو می کند سرم را که بــرمی گردانم آیــنه مــقابل ام قرار دارد از بس به فــکر همسایه مانده ام ماسک پوست صورتم را وحشتناک خشک کرده است ، حالا بیا و با بخشیدن حوصله از جیب پدر یا دخل خلیفه ماسک مخصوص پوست خشک را پیدا کن .


  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۴ دی ۹۲

ای بابا

مــحسن پــای تــلفن گفت " ادموند بیکن نظریه شخص ثانی را مطرح کـــرده است و البته این را هم اضافه می کند که منظور از این نظریه همان چــوب لای چـــرخ گذاشتن خـــودمان می باشد " می توانیم به صــــورت قــــابل فــــهم تر این گـــونه مـــطرح کنیم که ؛ فـــرض کنید بـــرای پــــروژه ای از جــــان مـــایه بگذاری ، وقت بگذاری و خـــدا وکیلی از لحاظ دقت و زحمت کم نگذاشته باشید .امّــــا هـــنگام ارائــــه طــــرح، مدیر پروژه ، هــمانی که می خواهد طرح را اجرایی کند گیــر بـــدهد ، تا سلیقه خودش را تحمیل کـــند و حتی مـــواقعی هست کــه کـــل طــــرح را زیر و رو می کند ،این جاندار نه به خاطر کاهش دادن هزینه بـــلکه فقط به خاطر اینکه به ما بفهماند من هـــم اینجا کـــاره ای هستم ، مدیر هستم .و مـــن تـــعجب می کنم از این که چرا این آقــــا را به عنوان یـــک مـــــدیر نمی بینیم . بیـــکن این نــــظریه را خــــاصه برای این مـــــطرح کــــــرده است چــــون خـــودش هـــم پـــای تلفن اقرار می کرد که فقط بــرای ایــــــــــــــران کاربـــرد دارد.
نمی دانم با گفتن این چیزی درست خواهد شد یا این تلــنگر هــم نمی تواند دیوار کــــج ما را که فــقط کــمی مـــایل است را به حالت خـــوبش تغییر دهـــد.بــــه هـــــر حـــال بـــــرای مـــنِ دانشجو فـــقط یک نکته نـــاب کنکــوری بــه جــا می مــــاند و دیگـــر هیچ.
  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۲ دی ۹۲

من،کتاب،غذا

شــاکی نــباشم چــه !

هــر روز به وقت صـبح همه ی امـــورات طبق روال بــه صـــف مـــــی شوند !

شــستن دست و صورت 

و شـــاید اول از همه مستراح

طـــوری که هنوز تا نیم ساعت به حالت نیمه خواب باشی

و فقـــط با یـــک قطره آّب  

اشتــباه نشود

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۰ دی ۹۲

به تاریخ فلان روز

تـاریخ همیشه بــاب مــزاج مـــورخ است ،دروغ می گوید،حـــرف بی حساب به خـــورد مـــردم می دهد ، و شاید بـــرای تـــکرار خوشایند وقـــایع لحظه شماری می کند.

امشب بـــرای تـــاریخ من درآوردی زندگانی ام نقش مــورخ خواهم بود برای تک تک لحظه های از دست رفته ،کلمه ای به جز خوشحالی حک نخواهم کرد  با کمی اغماض و سهل انگاری می شود همه چیز را متفاوت جلوه داد... آه که این تلاش خارج از اختیار من است، تمام قوای حسی ام دروغ می گویند ، خــدا ! قطره های اشک دیده هایم را شیره می مالد، دستهایم آلوده فراموشی ست انگار هر روز برای پاک کردن تمام خاطراتم ذهنم را لمس می کند برای شنیدن حقیقت،غــرق در مردار این جماعت می شوم بــوی خون می دهند. یا می نوشند یا می خــــورند، فقط برای پــاک کردن لای دندان مصنوعی شان خــلال می شویم.کی تمام می شود تاریخش را معلوم کن بنویس مثلاً ماه آخر این سال جول وپلاست را جمع کن. وقت رفتن است. من می گویم چشم! چون فقط تو راست می گویی.


جول و پلاس ما از کاسه و کوزه هم بی ارزش تر است.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۷ دی ۹۲

من بدانم و من

از روشنایی ها شاید نیم وجبی دور شده ام . نیمچه سـالی از آن روز ها می گذرد. مقصد، شبیه جزیره ای تاریک و خشک، بی هیچ راه برگشت بی هیچ زیبایی ،خاکستری دلهره آور،خنثای مطلق. شاید در این تپه ی خاکی فقط انعکاس فریادم با من باشد. خیال ها راحت باشد دیگر جایی از این شهر گم نشده ام ،سکوت نکرده ام ،من اینجا تنها برای خودم فریاد می کشم ، برای شنیدن صدایم دیر است . مـنم، باید ها ، نباید ها و خاطراتی از گذشته ی شیرین .

اینجا بین این همه سردی و تاریکی ،تندیس گونه ای از خیالت تراشیده ام . پشت همین سطرها همیشه نگاه به نگاه تو دارم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۸ دی ۹۲

Dwindle

برای عیادت مـریضی بد حال به همراه تقریباً نصف اندازه فـامیل روانه ی خـانه شان شدیم. از همان ابتدای کـار چشمان کنجکاو من دنبال فردی بـد حال و رنگ پریده می گشت .کسی با این توصیفات اصلاً وجود نداشت دست کم بین خیل حضار نشسته از فامیلمان، کـسی رنگ پریده نبود . شاید با این موقعیت کمی رنگ رخسار خودم پریده بود ولی این که بی دلیل نبود خبری از سر درونمان داشت ! بله ،جریان  ما بدو پرتغال فروش بدو . جمعمان انقدری زیاد بود که حتی راهروها هم پر پر بود لااقل موقع پهن کردن سفره غذا که این طور مشاهده می شد. در طول تمام این ماجرا ها یکی از شبکه های تلویزیونی سریال Dwindle قسمت 26ام را روی اکران داشت ، فقط صدای واضحی از دیالوگ های بازیگرانش به گوشم می رسید ، تصویرش ناواضح بود یعنی یکی از کله ها درست کنج پایینی صفحه تلویزیون را گرفته بود . سوپ پرمحتوایی به قورتمان دادند و بعد از آن درخواست این بود که در همان کاسه های سوپ، پلو و خورشت فسنجان را هم میل کنیم. قاشق ها را انگار دو یا سه سالی می شد خانم خانه داری نَشُستِ بود انگار از لای گریس در آورده باشند. این گونه خاطرم مانده است که کمی از سوپ روی نقطه ای نا مطلوب از شلوارم ریخته بود ، سعی می کردم طوری نباشد که بدِ قضیه را برداشت کنند، فامیل محترم ما . برای همین یک لیوان یکبار مـصرف را حین نوشیدن آب انقدری فشار دادم تا تمام آب ریخته باشد روی شلوارم تا همه به عینه دیده باشند که ما از آنهایش نیستیم. جای ذکر دارد در این جمع افرادی از فامیل های دور و خیلی دورمان نیز بودند. با این اوضاع و احوال پـسر بزرگ خانواده درست در جوار من نشسته بود و مدام از عضله ی داماد جدیدشان می گفت از شیک پوشی و رقص پاهایش به گاه جشن و سرور . صبح از خواب که بیدار شدم از دایی صحت و سقم هویت هر یک از این کاراکتر ها را جویا شدم ، همه حاضرند حتی آن پیرمرد.

+ با این یکی می شود 10 عدد کابوس و خواب دیدن بی سر وته ، نمی دانم از تنهایی ست یا از رژیم غذایی دوران دانشجویی. به هر حال خدا خیر کند ، نکند دنبال شماره گرفتن از فلان دکتر روانشناس باشیم.

+ در ضمن اگرسریالDwindle  را پیدا کردید حتماً تماشایش پیشنهاد می شود. (لبخند طولانی)

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۶ دی ۹۲

ناپلئون بو نه پارت !

بزرگترین عمل غیر اخلاقی آن است که انسان انجام شغلی را که در آن وارد نیست را بر عهده گیرد. (ناپلئون)

اختیار داری بــناپارت ، جسارت هست امّا این را به مردم جامعه ما باید فهماند نمیشود با دیدن و خواندن یک سطر و چند کلمه سـر عقل بیایند ؛ نمی شود کتاب هـا را پــر کلمات با معنا کرد چون اصلاً کتاب خواندن هم سخت هست برایمان ، ناپلئون انگار سر عقل آمدن ما افتاده است گردن جنابعالی ، می دانی اینجا همه هر چیزی می داند نه کم می آورند و نه نتوانستن را برای خودشان اقرار می کنند. همه دنــبال فــرصت هستند انقدری گفته ایم "ما می توانیم " ،دیگر به هر کـــار و مسلکی روی می آوریم نه تخصص داریم و نه تجربه فقط ادعا سرمان می شود. دنبال چند تومن پولی می گردیم که برایمان از این برگزاری ها مــایه می خورد ، نه شعور سرمان می شود ونه احترام .ناپلئون ، کاش سرزمین من راه کج نمی رفت آنوقت می شد امیدوار بود به همه ی طبقات اجتماعی به همه ی کسانی که کاری از دست شان بر می آید . گــیر کرده ایم بین همه ی این آدمها ، شاید روزی ما نیز هم رنگ جماعت شدیم چه می دانی !



  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۱ دی ۹۲