امروز صبح با کلی الم شنگه تونستم زود از خواب ناز دست بکشم و آماده بشوم که بروم دنبال کارای پر دردسر اداری اون هم تو کشور عزیزمان ایران ..... اداره فلان ، مقصدم بود با هزار ترفند و مهارت خودم را سر ساعت باید به اداره می رساندم در طول مسیر دم به دم شلوارام را چک می کردم ، چنان عجله کرده بودم که فکر می کردم با همان شلوار آدیداس 3خط عازم ادارات می باشم ،  بالاخره رسیدم ، خدایا این فضای ادارات چقدر برایم مشمئز کننده است همه یک قیافه ،  یک رنگ ،  یک بو ،  یک طعم ،   با آن کت و شلوارهای پارچه ای که لابد همه از یک فروشگاه جین جین خریده اند ، آخر آنها تسهیلات دارند .

اولین کسی که نگاهم در نگاهش افتاد آبدارچی اداره بود یا شایدم رییس اداره چون اصلا از لباس و قیافه اش معلوم نبود فقط سینی نایلونی قرمز رنگ خبر از مسولیت محوله ی ایشان می داد ، چنان نگاهم کرد و برنداز نمود که گویی از دیوار خانه شان بالا رفته ام ، قربان صدقه ی خدایش برود که فضا رسمی بود وگر نه چند تایی بارش می کردم .

هنوز نوبت من نرسیده بود ، نمی دانستم چندمین نفر از کدامین صف هستم چون همه در حال تردد در سالن های این اداره بودن من نیز به صورت کاملا دیپلماتیک منتظر مانده بودم که صدایم کنند . کارمندان که خدا کمک حالشان باشد ، به خاطر اینکه خدمتکار پیر به زحمت نیفتد همه او را در این آخر عمری ملاحظه می کردند و دور میزی در همان آبدارخانه حضور به هم می رساندند .

ارباب رجوع ها از مقابلم رد می شدند  و چیز هایی زیر لب زمزمه می کردند و من را به شک می انداختن که نکند نگاه ها به خاطر شلوار آدیداس 3 خط من باشد ..اما نه من که چک کرده بودم ..شایدم شلوارم یه جایش ایرادی داشت ..... وای نه خدای من !

بعداً فهمیدم که همه ی آن نگاههای پر از علامت تعجب به خاطر بی تجربگی بنده در پیدا کردن راه های نفوذ به این ادارات و به خصوص آقای آبدارچی که الحق والنصاف خدا همه شان را جمیعا محشور فرماید./

بحران عجیبی فکر و خیالم را مشغول کرده است ... مگر می شود مسلمان باشیم و اسلام را روی تاقچه محصور کنیم مگر اسلام برای تاقچه هایمان مناسب است ! این است دین کامل محمد ؟!

افکارمان را به بیراهه کشیده اند و راه اصلی را به بهانه پر کردن حساب های خالی از پول از ما گرفته اند ، برای خود دهکده ای به پا کرده اند که هر کس مقدسات را کلاه پادشاهی بالای سرش بکند مالک این ملک مردمان بی گناه می شود ، ملکی که قانونش ، اموراتش همه ماس مالی شده اند و حال ما مانده ایم و این بنیان ماکارونی مانند ، این تشکیلات پول و قدرت و این لیوان تحمل !