۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

قاضی اعتراف دارم ، مجالم دهید

توموری خوش خیم یا وجدانی سرسخت عذابم می دهد ، نا معلوم ها بت های زندگی را مقابل دیدگانم آتش زدند و مرا گریان به پای تکه چوبی انداختند ، نمی دانستم ، توانش نبود ، همه رفتند و من باز آشنای همیشگی محل جرم بودم ، جرم می گویم آری ، کار من جرم است ، گریه کردن ، جرم من است. سکوت ، جرم من است ....

بار خدایا گناه من چیست ؟

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۳۱ تیر ۹۲

این روح و تن

نه حوصله ی بحث دارم و نه توان جنگ و جدال ، این کنار تنها به حال خود نشسته ام . برای خودم برای درد انگشتانم منتظر تو مانده ام ، رهگذران طعنه می زنند به بودنم به خواستنم امّا من گوش هایی حریص صدای تو را دارم و تن زخم خورده ام با تاروپودی از جنس گیسوانت پوشیده است و روحم، سرگردان در خم کوچه های تنهایی ، خانه ای می خواهد با حوض آب با شمعدانی های دور حوض و نیمکتی برای آرامش و سکوت ابدی در کنار تو .

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۲

صدایش می کنم هر دم

داغ یک دوست داشتن حسابی به جانمان مانده است .شب ها به جنون می رسد و می میرد و سرد می شود این داغ ، تا لرزشش بغض می گذارد بر گلویم. حق من از دوست داشتن و دوست داشته شدن چقدری ست ، کاش مثقالی از آن را زود زود نقد کنیم ، دلم مثقال مثقال از تورا می خواهد ، دلم دیوانه بازی می خواهد انگار.. بیا و مرا به سرنوشت وامگذار ، بیا و اطمینانِ قلبی باش که هر دم برای تو می تپد....

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۳۰ تیر ۹۲

آسمان

آسمان چلچراغش همه ارزانی تو

شب ها تیرگیش همه کار دل من

روزها روشنی اش همه از جلوه تو

دیده هایم کور باد

که شباهنگام تو را از ستاره ی تنهای شب پرسیدم

دیده هایم کور است

که نمی بینم من، رد پایت حتی

که نمی لرزم من

که چقدر سرد شدم

بیشتر از یخ حتی

دیده هایم کور شد

دیگر آن من و تو نیست بالا سر ما

آخر آیا نیست کسی بالاتر از سر ما

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۵ تیر ۹۲

مشکل چیست ؟

به نام خدا .مشکل انواع مختلفی دارد از کوچکترین آنها تا بزرگترین آنها در زندگی هر فردی تاثیر می گذاردو چه بسی او را با بن بست هایی مواجه می کند . مشکل را می توان چنین تقسیم بندی کرد .مشکلات فیزیکی، مادی ، روحی و روانی . مشکل فیزیکی که شاید کوچکترین آنها باشد مثلاً درد ساق پا یا جوش زدن های نابهنگام قبل از جشن عروسی یا مراسمات دیگر.مشکل حد وسط ، مشکل مادی می باشد ، با این وضع اقتصاد حق داریم که همه سهمی از این بدبختی را به دوش بکشیم . مهمترین مشکلات مسایل روحی و روانی هستند که در زندگی روزمره با آنها گلاویز می شویم این مشکلات از دیگر مشکلات تاثیر می گیرند و روی آنها نیز تاثیر قابل توجهی می گذارند. مشکل ما روح ماست روحی که بد تربیت شده است نه این که پدر و مادرها تربیت کرده باشند نه ! جامعه تربیت کرده است خودمان خواسته ایم . کمی اسیر محبتیم کمی می خواهیم دیده شویم کمی می خواهیم ببینیم ، خواسته شویم و بخواهیم تا حس کنیم که هستیم و وقتی این ارتباطلات متقابل کم رنگ می شوند ما را از پای در می آورد . این روزها خواستن ها بهتر از نخواستن ها نیستند امروز مشکل ما این است که همه به دنبال ایده آل ها می گردیم حتی خود من ، حتی کِچَل طالب، بقال محله که می خواهد وسط شهر سوپری بزرگی راه بیندازند . نمی گویم ایده آل گرایی بد است و چنان و چنین امّا دقت شود که از این طرف گردونه نیفتیم که واقعیت ها را نبینیم وبا آنها زندگی نکنیم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۵ تیر ۹۲

ریز به ریز در هفت دقیقه

 همه جا آرام بود. درخت گردو لرزشی برای برگ هایش نداشت ، نور تیر چراغ برق از بین شاخه هایش وارد اتاقم می شد و با کمی تاخیر به چشمانم می افتاد فکر می کردم کسی با چراغ قوه بالا سرم کشیک می دهد ، می خواستم زیر چشمی نگاهش کنم، کسی نبود ، صدای در اتاق بغلی ، نیاز به روغن کاری داشت ،برادرم بود انگار باز چند ساعت مانده به اذان صدایم می کرد همیشه وقتی صدایم می زند می گوید زود باش پسر فقط 7 دقیقه مانده است ،مادرم غذایی برای سحری آماده می کرد ، با آن وضع کمرش مدام پای اجاق گاز می ایستد ، پدرم هنوز بیدار نشده است ، بلند می شوم بدون مکث می روم تو حیاط ، اتاق ما در این یکی خانه است تا از این یکی بروم به آن یکی 7 دقیقه تمام است ، هوا خنک است ، خستگی و خواب را از چشمانم می دزدد.می خواهم قید اذان را بزنم و بشینم همین لب حوض ، اما حوضمان خالی ست ترک خورده است.  چراغ های همسایه ها روشن است فقط آشپزخانه یشان. و خیلی ها هنوز خوابیده اند و خیلی ها هنوز نخوابیده اند . وقتی با موبایلم سری به اینترنت زدم دیدم همه مثل مورچگانی در حال فعالیت هستند هر کی برا خو کاری می کند ، گویی زندگی در جریان است و فقط برای من کمی مکث کرده است.


  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۵ تیر ۹۲

صداقت ،سیاست،حماقت

احمقانه ترین کار دنیا اینکه همه ی تشکیلات زندگی را مثل دسته گلی به آب بدهی و بعد هی اصرار کنی که نه من نباخته ام که هنوزم پرچم بالاست. نه رفیق دیگه وقتشه هفت تیرعتیقه ات را بندازی دور دیگر لازم نداری دیگر مرده ای . قدیما خوب بود کسی که شکست می خورد دیگه شاید زجر نمی کشید چون به احتمال نود درصد اگر طرفش تیز بود نفله می شد . اما نه امروزه روز این حقوق بشر و چندتا قانون و ضابطه به آدم ها رحم کرده که دیگه اگر شکست هم بخوری فل فور نمی کشنت ، به جاش آروم آروم دق مرگت می دن ، یعنی اگر حماقت کنی کلکت کندس چون اینجا صداقت بین روابطمون، گفتارمون، کلاً تو زندگی جایی نداره ؛همه سیاست دان شده اند همه صاحب ایدئولوژی هستند پس اگر جلو سیاست اینها صداقت به خرج بدی بی شک حماقت کردی .

اینطور بوده لابد از اول نمی دونم شاید یکی دفتر ما رو کش رفته باشد ، هر شب قسمت های باحال و رنگی منگی رو پاک می کند و جایش سیاهی و تاریکی را با دست خطی کشیده می نویسد.

بی رحم نیست خدا وکیلی یک چند چیز برایم از این الکی خوش بودن ها سوا کرده است .

هر چند خیلی ها در آن پشت مشت ها به رویم می خندند اما چه می شود کرد ؟! چاره چیست ؟! من فقط با این ها می توانم سرم را گرم کنم تا شاید خیلی چیز ها یادم نیافتد ...... این روزها تو جلد خودم نیستم دارم جای یکی دیگه نقش بازی می کنم...

پ ن : گفتم هفت تیر را بنداز زمین ؛ یاد فیلم خوب بد زشت افتادم

پ ن : زود تسلیم شو ، یالا هفت تیر رو بنداز زمین، با توام نفله !

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۲۵ تیر ۹۲

شال گردنت را به من بده

بی خبر از این که رفته ام یا مانده ام ، دلت را می گویم ، چشم هایم را بسته ام دست هایم را همچون شب گردهای مدهوش جلوتر از بدنم گرفته ام شبیه رباتی که احساس ندارد .تکه آهنی سرد با باران تنهایی زنگ خورده است  . وجودم ، احساسم همه گرما می خواهد، روح می خواهد،سفیدی می خواهد، دست نوازش گر می طلبد ، شال گردنت را به من بده ! می خواهم چشمهایم را باز کنی ، ببینم هستم یا رفته ام !


  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۲ تیر ۹۲

اذیتم می کنی نه !

دو سال از آن خبر ناراحت کننده و عجیب که با گرفتن برگه آزمایش به دستم رسید می گذرد گفته بودند که ممکن است دو یا سه سال بعد علائم آن نیز از راه برسد و اولین ضربه ی خودش را بزند ، آن روزها حالم خوب نبود درست که فکر می کنم این روزها هم تعریفی ندارد حالم ! همیشه به امید اینکه خدا دعاهایم را بی جواب نمی گذارد در مقابلش سجده زدم پس دلیلی برای ناامیدی از این چند روز زندگی از این الکی خوش بودن ها وجود ندارد .کسانی که اطلاع داشتند روحیه ام می دادند که فکرش را نکن علم پزشکی در آن حدی است که می تواند همه جورش را عمل کند و برگرداند مثل روز اولش یعنی آکِ آک. شاید همانها یادشان رفته است یا فکر می کنند خطر از بیخ گوشمان رد شده است امّا من می گویم می آید و آمدنش نزدیک است. یعنی روزی می رسد که باآن دست و پنجه نرم خواهم کرد یعنی مرا ازپای خواهد انداخت.


  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۲

صد و سی روز حصر

با امروز 130 روز می شود که حصر در کلماتم ، در آغوش دسته جمعی واژه ها شب را به صبح می کشانیم . تو با ریزش آخرین برگ بود که مرا تشنه ی نوشتن کردی تشنه دیدن درخت سبز بهاری . و گر نه من همان رهگذر کوچه های سر سبز با درختان سر به فلک کشیده بودم و اما اکنون نه از دل تو خبر دارم و نه از آن آخرین برگ بهار، تو راهت را انتخاب کرده ای انگار ، رفته ای و سرت با رهگذران غیر، گرم است. و من در همان دوراهی شوم با پایی لرزان مانده ام طاقت دور شدنت را ندارم.دنبالت خواهم آمد حتی اگر تنبیه ام کنی حتی اگر کتکم بزنی و بگویی برگرد، من خواهم آمد من بی تو بهاری را نمی خواهم، بهار من با تو سر سبز خواهد بود.


  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۸ تیر ۹۲