۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

می بخشی مرا ؟

فایده ای نداشت از همان اول حرف تو شاید درست بود

زندگی گلویم را فشار فشار می دهد و مثل تنبیه پسر بچه ای می پرسد " باز از این کارا می کنی تا بدم نفلت کنن "

من ولی قهرمان این داستان خواهم بود ، هزاران بار هم مرا مهمان شلاق هایشان کنند باز من دوستت خواهم داشت قول مردانه که قهر نمی کنم دیگر دنبال مقصر نباشم .

تو مرا بی خیال شو ، تو مرا بگذار کنار ، از فرصت های زندگی لذت ببر و قولی به من بده که اگر برگشتم عاشقم باشی ، هر روز هزاران بار دوستت دارم هایی بگویی و در آغوشم به خواب بروی

همان خدا که در آن سرما بالا سر ما بود این روزها هم همراه ماست همان خدا هر چه بخواهد آن خواهد شد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱ مرداد ۹۲

وآن روز پایان من است

همه می گویند برو ... دیوارها ، ساعت ها ، کاغذ ها ..... به مانند دیالوگ کلیشه ای فیلم های ایرانی " می رم جای که دست کسی بهم نَرِسه" ....

شاید هنوز زود باشد . کمی سروسامان لازم است و بعد از آن ، واژه خداحافظ بر چسب ناجوری خواهد بود بر زبانم ، خداحافظ یعنی می سپارمت به خدایی که خلقت کرد یعنی دیگر این مرد عاشق را نخواهی دید و من می روم به دامان همان بیگانه هایی که آغوششان گرم باشد برای من، می روم به دل مردمی که عشق را باور دارند ، مقتضیات زمان برایشان مهم نیست ، هر جا هر زمان باشند  دوستی و عشق را در همان کوله پشتی هاشان حمل می کنند. و ما در این خاک ، مشکلات را بر عشق پیروز می دانیم شاید حق با ماست شاید حق من نبوده است که دست به آنسوی اجتماع دراز کنم ، نمی دانستم تفاوت ها در این حد آزرده خواهند کرد ... و شاید آن زمان پایان این فیلوزوف باشد شاید شخصیت را کمی تغییر دهم تا به خاطرش نه کسی را و نه خودم را آزرده خاطر نکنم و شاید آن زمان  پایان من باشد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱ مرداد ۹۲