۵ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

همه مثل بقیه!

مثلا فرض کنید رسیدیم ته خط ؛ چیز عجیبی مشاهده می کنید ؟! اتفاق جالبی در حال روی دادن می باشد یا چیزی ، کـسی از دست داده اید ! چند گام به عقب بردار، بایست و از کمی دورتر جریان این دنیا را تماشا کن ، تکه گوشت و استخوان هایی را خواهی دید که هر کدام به قصد چیزی یا کسی این طرف و آن طرف می لولند.شاید همه شبیه هم باشند .این نقطه که ایستادی می گویم اوج سیری از زندگی، یعنی عقوبت به عقب قدم برداشتن می شود همین ، چنگ می گذارد بر پیشانی ات آنقدر که بالا بیاوری حتی.

نمی شود عادی زندگی کرد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۵ آذر ۹۲

5 دقیقه زودتر!

صبح ها 5 دقیقه قبل از هشدار نوکیا 2600 ،ما بیداریم.

امروز پنج شنبه برخلاف برنامه ی خیلی از بچه ها من ساعت 10 با استاد حاتمی کلاس دارم ، استاد خوش هیکل ، باسواد و خیلی هم عالی.

امروز دانشگاه خلوت خواهد بود ، کمی سوت و کور ، دلم خواهد گرفت . امروز شاید رفتم سر مسئولین دانشگاه داد و هوار را بندازم ، سر ادغام گروه رشته شهرسازی و معماری یا سر خیلی از جریانات پشت پرده مثل دستگیره های دستشویی .

دایی میگه " باید تو یه حرکت انتحاری چند تومن بزاری جلو رئیس دانشکده و بهش بگی آقا این پول رو بگیر برو اون دستگیره های لق رو عوض کن ، زشت والا ، اتحادیه اروپا چه مشکلایی دارن ما چه مشکلایی".

ساعت 7 صبح ، فکر صبحانه باش

صدای شیر آب صاحب خانه طبقه پایین شروع می شود یعنی "ما بیداریم"

در حیاط شتلق بسته می شود یعنی پیرمرد رفت سر صف نانوایی ، کار هر روزشان هست.

 

آآآآآ یادم رفته بود شتلق برا در دستشویی پیرمرد هم استفاده می شود ، درش هم دستگیره دارد.

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۳ آذر ۹۲

دوشنبه های دروغ!

خط وسط سیر اتلاف من این روز است . بعد کلاس طرح با خستگی ها و بی خوابی های چند روز قبل باسوزش و درد چشم ها و سیستم به هم ریخته ی تیپ و قیافه ، تنها با پای پیاده آمدن نوش دارو برای من است.

با این حال انگار به کل دنیا پشت می کنم خودم هستم وصدای خودم و تمام این راه را حرف برای گفتن دارم.

فکر عاشقی به سرم می زند، می گویم باید عاشق بود و گر نه این جوانی زود زود سر می کشد . باید عاشق بود نه به لب ولوچه و نه به وابستگی ها.

باید عاشق هر روز عمرت باشی باید از هر روزش لذت ببری ، حتی اگر صبح ها لای صف نانوایی مجبور به تحمل تکرارگویی ها مردم باشی!

کوله پشتی ام مثل همیشه پر از جزوه و کتاب و یک لپ تاپ ، مرا از افتادن حفظ می کند از این سر شهر تا سر سراشیبی خانه روی تک تک روزهای زندگی حساب می روم. قدم هایی که بر می دارم لحظه لحظه خاطرات زندگی را در خیالم بال می دهد.

لای کوچه پس کوچه های این شهر صداهایی از آن ما بود . روی تک تک دیوارهای شهر اسم تو را نوشته بودند ، نمی دانم باران شست یا دیوارهای شهر را رنگ زدند.. . !!

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۲ آذر ۹۲

سلام

ســردی هوا بهانه ای ست بــرای آشنائیمان 

آشنایی نــامرئی من و تو 

ســرودی از بودن من ، نبودن تو

ســکوتی طولانی پشت سیم های خط تلفن

بــا صدایت سحر می کنی بانو

می تکانی تـمام بودنم را

شــوق دیدار دارم در دل

شــوق ...


  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۷ آذر ۹۲

عذر خواستنی ست برای استفراغ حرفهایی که به خوردمان داده اند

حوصله نکردید نخوانید.

چند پاراگرافی از زندگی کاملاً در رفاه و آسایش جوانی ایرانی،22 ساله ، سربازی نرفته ، دانشجو، مجرد (بی خیال ازدواج) ، و شاید فراری از همه چیز .

خیلی راحت و واضح می گویم ؛ با اتفاقاتی که این چند ماه افتاد یقین بدانید دیگر خسته شده ام  با این که خیلی زودترها باید دست می کشیدم امّا با گوشه امیدی تحمل کردم . قحطی مملکت بود قحطی انسانم بود. بروژوازی لای در لای با هزار پیچ و خم و ترفند که هیچ گهی هم نتوانسته است به سر بکشد. افتاده ایم بین این همه منفعت طلب وخودخواه . ارزشی برای علم وفرهنگ و این دست عقاید اصلاً وجود ندارد که ما بر سر کم لطفی آنان بحث بکنیم. هر چقدر از ما تائید و تلاش وپیگیری بود همه بر باد.نه آن تشکیلات نظامی مذهبی که آداب میهمان دعوت کردن را به ما یاد می دهند و سر میهمانی ،آنها می نشینند و ما ایستاده نظاره گر به به و چه چه ایشان می شویم، و نه معاونت آموزشی از بیخ وبن با تمام منشعباتش ، خدا به ما رحم کند آینده ای داریم به دست این آدم ها، این بی شعور ها.

از فرط در هم ریختن ، دستهایم لرزشی دارد که نمی دانم اگر مادرم می دید چه می کرد. فقط با نوشتن کمی می توانم ساکت شوم.

همه ،جایی ،پشت میزی نشسته اند تا فقط نظرات گهربارشان را با ما سهیم شوند ، در هر زمینه ای بپرسی ادعا تا انتهای دیوار چین راه دارد، حتی اگر نپرسی .

عذر خواستنی ست برای استفراغ حرفهایی که به خوردمان داده اند . وای چقدر بدم آمد از این سرزمین از این یقه سفیدها.

امروز با بحث و جدلی احمقانه بین مثلاً همکاران ، تصمیم گرفتم بی خود وقتم را صرف کسانی نکنم که ارزش بارشان نیست. امروز من قسم یاد می کنم که از این فعالیتهای مثلاً علمی ، اجتماعی دست می کشم تا همان به حال خود باشند یا درش تخته شود تا من جوان نادان بی دلیل اعصاب و روانم را برای تشکیل یک همایش ،یک کلاس ،یک مسابقه ، یا هر چیز دیگری درگیر نکنم. واقعاً متاسفم برای خودم برای افکار یکسال پیش که مسئولیتی به عهده گرفته ام که با آن فقط می شود خوب ترشی درست کرد. ما را نهی می کنند در حالی که ذره ای فعالیت نداشته اند. من مجبور به قضاوت در مورد کـسی نیستم ، خدا بر همه ما قضاوت خواهد کرد ، هم من ، هم تو ، هم شما چند نفر و هم استادی که انگار طبل تو خالی ست .در ضمن حتماً برای آنهایی که دوست دارند برای منفعت عامه مردم تلاش کنند جایی هست. این جا که سطل آشغال بود .آنجا را خدا کریم است.

خدایا این بدو بیراه گفتن هایم را بگذار برای تسلی اعصابم ، ما را ببخش.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲ آذر ۹۲