۱۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

رها شو

دنیای اسکناس های بی ریشه

ما را دوشید و پوشید 

حال

رخت هایمان بند در بند و آویزان

در انتظار تند باد

تند باد چرا؟

ما که پوچ ایم

با نفس های الف بچه ای

معلق می مانیم

پوچ ایم

شل و ول و وا رفته ایم

دنیا ما را دوشیده است،

هر چه پوست و گوشت و استخوان بود،

برایش بریدیم و شکستیم،

و او فقط دوشید، و زجر داد،

آى فلانی

خودمانیم،

تو خودت را چند وقت پیش دیده ای؟

...مطمئنی؟

زر نزن،

باقی مانده ی ما رخت های چرک و بو دار است،

ما نه ماییم

تو نه توایی

من نه منم

پوچ ایم...


  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۲ اسفند ۹۵

زن های دنیا...


@mehmetkuran 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۹۵

تولد

چند روز دیگه، می تونه روز تولد میلیون ها آدم یا هر جاندار دیگه ای باشه، تولد چند روز دیگه برای من از این جهت مهمه که می تونه روز تولد نیمه گمشده من باشه، به هر حال من امیدوارم و به پیش بینی هام اطمینان دارم،... فقط یه شرط داره، اینکه بارون بباره، یه نموره هوا سرد باشه، من سردم بشه و نیمه گمشدم از راه برسه، همین...
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۷ اسفند ۹۵

خودم و خدای خودم

برای هیچ قصوری
پیش تو بازخواست نمی شوم
خوبی تو همین است...
هر غلطی دلم بخواهد می کنم
مثل غلط دوست داشتن تو
شرک است بگویم تو خدای منی
توای که فراتر از اعتقادم ایستاده ای
تو را خواهم بوسید
در روز موعد
روزی که بندگان روی ماه خدا را می بوسند.
  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵

:)

چند روز دیگه تولدته... 


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵

واقعاً چرا؟!

به دور از هر داستان و شعر و غزلی می خواستم بگم، می خواستم بگم که،...در مورد پایان نامه...که ...چطوری بگم...واقعیتش نتونستم اون چیزی رو که تصورش رو می کردم رو کار کنم، و الان دقیقا بعد از یک روز تمام پشت میز نشینی، به این نتیجه رسیدم که واقعاً به تاخیر افتادن پایان نامه خیلی هم دخلی به من نداره، و من تمام سعی خودم رو کردم تا اولاً از سیر تا پیازش رو خودم کار کنم و کپی نکنم، دوماً اینکه تنبلی از استاده!... بعد از چند بار ایمیل و پیغوم استاد گفت کلیه فصل ها رو یکجا بیار برای کرکسیون...یعنی عملاً تا پایان کار دیگه برای کرکسیون مزاحم من نشو! خوب از طرفی درست از وقتی واحد پایان نامه رو برداشتم، تمرین تئاتر هم شروع شد و ...

غرض از نوشتن این چند خط فقط برای این بود که با خودم رو راست باشم. کاری رو که میشد در طول یا عرض دو ماه بست، چرا تا اینجا کشیدمش. چرا؟!

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۱۴ اسفند ۹۵

با کیف ها کیف می کنم

من عقده کیف دارم، از بدو تولدم تا چند ماه پیش، یا یدونه کیف داشتم و یا کلا نداشتم، حالا به اقتضا اون دوران، اکثرا کیف های من مدرسه ای، شبیه سامسونت بود، فقط شبیه ش. همیشه از نظر کیف تو مضیقه بودم. زمانیم که کیفی دستم بود، یه جایش می لنگید، مثلا یکی قفل درست نبود، یا بندش یا رنگش پریده بود، یا از ته ش خودکارام گم و گور می شد، برا یکی از کیفهام، فک کنم برای دوره دبیرستان، خودم یدونه جامدادی تعبیه کرده بودم، انقدر خوب بود، مثل جعبه ابزار شده بود، خوبی کیف های شبه سامسونت این بود که جون می داد قدرت بازوتو سر کله ی یکی از بچه ها خالی کنی. 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۹۵

وقتی حرف می زنم حالم خوب است

خوب اولین بارم بود، در حقیقت اولین بارمون بود که تو یه جای جدی و رسمی نقش می رفتیم، قرار شد قبل از اینکه تماشاگرها اومدن تو، ما سر جای خودمون روی سن بدون حرکت بایستیم تا زمانی که همه بیان و بشینن و نور پنجاه و نه خاموش بشه، من سعی می کردم تمرکزم سر جاش باشه، قبل از اینکه کارگردان صدامون کنه که بریم رو سن، من رفتم پشت یکی از پرده ها و تنها موندم، یادم افتاد استادم گفته بود برای تمرکز حواس روی یه چیزی، بهتره یه عمل فیزیکی مثل نرمشی چیزی انجام بدین، از همین حرکات نرمشی قبل فوتسال بازی کردنمون، اونجا پشت پرده انجام دادم، پشت صحنه، بقیه بازیگرها هر کدوم به نحوی خلوت کرده بودند، یکی با گوشی، یکی با درست کردن شال، یا مرتب کردن موها.

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲ اسفند ۹۵