داغ یک دوست داشتن حسابی به جانمان مانده است .شب ها به جنون می رسد و می میرد و سرد می شود این داغ ، تا لرزشش بغض می گذارد بر گلویم. حق من از دوست داشتن و دوست داشته شدن چقدری ست ، کاش مثقالی از آن را زود زود نقد کنیم ، دلم مثقال مثقال از تورا می خواهد ، دلم دیوانه بازی می خواهد انگار.. بیا و مرا به سرنوشت وامگذار ، بیا و اطمینانِ قلبی باش که هر دم برای تو می تپد....