بلــه – چند سال است این کـاپشن سیاه و خاکستری ، راه راه و کلاه دار ، عصای جوانی مــن بوده است . از نــوجوانی تا خــود همین لحظه ای که دست به جـیب شدم. شایــد دی مــاه بود بــرادرم به انتخاب خودم این کاپشَن با تلفظ خــاص را خرید ، فروشنده آشنا بود ، سه تار می زد ، روحیه اش فرق داشت همین که سالی یکی از این کاپشن ها را می فروخت برای هفت پشتش کافی بود. نگوییم تخفیف نداد ، داد امّا طوری که انگار این ما بودیم که تخفیف نمی خواستیم ، از او اصرار از ما انکار.

قبلاً گفته بودم که با این کاپشن مثل قــرقی از کیلومترها رد مــرا می زنند و گفته بودی که به دکــمه های روی شانه هایش حساسی که هی باید سر جایشان باشند و می گویم سر جایشان هستند.

ظهر بود پرده سبز رنگ یــک تیکه در اندازه ی سه در چهار متری که همیشه داخــل دومــین ایشکاف (کمد) برای کش رفتن آماده بود ، با چسب کاغذی کار چسباندن روی دیوار را حل می کردم می ماند پایه برای دوربین که آن هم از قبل طراحی شده داشتم. همه چیز حاضر است ، دوربین ، پرده کرومات ، صدا و اگر کاپشن نو را بپوشم می شود گفت حــرکت. موضــوع اجتماعی بود ، از دیــد حرفه ای ها که ما نیستیم و نبودیم playback  روی آهنــگ مورد عــلاقه بود .

و ضبط کردن هایی که همانجا لای پوشه های زیـپ دار بـی کلید قفل ماند.