تنهایی سـرابی بیش نیست وقتی تـمام خـوشی ها یـواشکی دل و دماغمان را می پایند. سـوز وسرما موقتی ست تا آخــر همین ســه راه تا آخر سراشیبی کـوچه ، یا گشنگی یا تشنگی همه روزی ساعتی دقیقه ای برای مدتی تمام می شوند ، امّا رویای با تو بودن برای هر لحظه بــرای هر نیمکت برای هر راه پیاده چشمانم را خیس خیس می کند. مرا محتاج محبت کـسی نکن ،  قرص مسکنی برای این روزهایم پیدا نکن ، فقط یک لیوان آب. چشمانت هنوز نوک طنابی ست برای آرزوهایم ، یا صـدایت می تواند تـمام خــاطرات را بــرای مــن دیکلمه کند ، خنده هایت هنوز امیدیست بــرای مــن . سـکوت نـکن چیزی بگو.

 سخت نیست که بــگویم هنوز هــم دوستت دارم!