برای عیادت مـریضی بد حال به همراه تقریباً نصف اندازه فـامیل روانه ی خـانه شان شدیم. از همان ابتدای کـار چشمان کنجکاو من دنبال فردی بـد حال و رنگ پریده می گشت .کسی با این توصیفات اصلاً وجود نداشت دست کم بین خیل حضار نشسته از فامیلمان، کـسی رنگ پریده نبود . شاید با این موقعیت کمی رنگ رخسار خودم پریده بود ولی این که بی دلیل نبود خبری از سر درونمان داشت ! بله ،جریان  ما بدو پرتغال فروش بدو . جمعمان انقدری زیاد بود که حتی راهروها هم پر پر بود لااقل موقع پهن کردن سفره غذا که این طور مشاهده می شد. در طول تمام این ماجرا ها یکی از شبکه های تلویزیونی سریال Dwindle قسمت 26ام را روی اکران داشت ، فقط صدای واضحی از دیالوگ های بازیگرانش به گوشم می رسید ، تصویرش ناواضح بود یعنی یکی از کله ها درست کنج پایینی صفحه تلویزیون را گرفته بود . سوپ پرمحتوایی به قورتمان دادند و بعد از آن درخواست این بود که در همان کاسه های سوپ، پلو و خورشت فسنجان را هم میل کنیم. قاشق ها را انگار دو یا سه سالی می شد خانم خانه داری نَشُستِ بود انگار از لای گریس در آورده باشند. این گونه خاطرم مانده است که کمی از سوپ روی نقطه ای نا مطلوب از شلوارم ریخته بود ، سعی می کردم طوری نباشد که بدِ قضیه را برداشت کنند، فامیل محترم ما . برای همین یک لیوان یکبار مـصرف را حین نوشیدن آب انقدری فشار دادم تا تمام آب ریخته باشد روی شلوارم تا همه به عینه دیده باشند که ما از آنهایش نیستیم. جای ذکر دارد در این جمع افرادی از فامیل های دور و خیلی دورمان نیز بودند. با این اوضاع و احوال پـسر بزرگ خانواده درست در جوار من نشسته بود و مدام از عضله ی داماد جدیدشان می گفت از شیک پوشی و رقص پاهایش به گاه جشن و سرور . صبح از خواب که بیدار شدم از دایی صحت و سقم هویت هر یک از این کاراکتر ها را جویا شدم ، همه حاضرند حتی آن پیرمرد.

+ با این یکی می شود 10 عدد کابوس و خواب دیدن بی سر وته ، نمی دانم از تنهایی ست یا از رژیم غذایی دوران دانشجویی. به هر حال خدا خیر کند ، نکند دنبال شماره گرفتن از فلان دکتر روانشناس باشیم.

+ در ضمن اگرسریالDwindle  را پیدا کردید حتماً تماشایش پیشنهاد می شود. (لبخند طولانی)