از آخرین سکانس های فیلم شروع می کنیم جـایی که انگار به جای جسم و تـن یـک عــدد انسان آبـرویش را تیغ می زنند. انسان بــرای خود قلمروی از بـــاورها و نــبایدهایی گرفته از فــرهنگ خـود می تراشد و بــرای حفظ آن خود را می بازد. برنده ایــن بــازی کیست ؟نــه منی که سکوت کردم و نـــه شیطان رجــیم. ســین سکوت را بــه سختی قـــورت می دهد، به جــای دیگران کــور می بیند و از افشای حقیقت ســر باز می زند .همیشه بین همه ما ، حتی صمیمی ترین ها ، حتی ایده آل ها رازهایی خاک می خورند.حرف هایی که بعد ها بــرای هــر کدام از ما با تــن دادن به آنها سخت آب خـواهند خورد. دخــتر ؛ نقش اول فیلم بــا تلخی حرفهایش از بودنی سخن می گوید که ناخواسته به جمع متهمان ســوق پیدا می کند ، ســال ها زندانی خــود و بــاور خود می شود و نهایت مـجازات خــود را گلگونی لـباس عروسی خــود می داند. و ما فقط دنبال متهم می گردیم و هــمیشه این مـــا هستیم که دیــر می بینیم. تــفسیر و انــشا نوشتن فایده ای ندارد و تنها از پشت میز دفاع متهم و با اجازه قــاضی دادگاه مــی گویم:

دوست من !

مقصر، جامعه است.

مقصر، جوء بد جامعه است.

مقصر، بودن در جوء بد جامعه است.

مقصر، نادان بودن در جوء بد جامعه است.

مقصر، اطمینان به افراد بد جامعه است.

مقصر، تبصره فلان بند قانون است.

مقصر، پدر بودن است.

مقصر، مادر بودن است.

مقصر،ترس من است.

مقصر لرزش انگشت اشاره،ترس من است.

مقصر،نفس پاک من است.

مقصر،طمع شیرین نَفَسِ پاک من است.

مقصر منم ، تویی ، ماییم.