روزها گذشت. باران ها بارید. برف ها کوچه های تنگ و باریک ما را دست و پا گیر کرد. آفتاب آمد. غنچه ها سلام کردند و درختان رنگ های سبز را به تن کردند و افکار من از روز باخت تا همین امشب درگیر دست گلی ست که به آب داده ام. خیلی شیک و مجلسی گردن بند طلای مادر را مفتی از چنگ پسر گله گشادش بیرون آوردند، و تنها باریکه امید من این است که بهنام هنوز نمی داند گردن بند مسابقات اصل اصل است. این را خودم چند بار از خودش پرسیدم. حرف را طوری پیچاندم که بویی نبرد. آن طوری که در خاطرم مانده است گفته بود گردن بند را بالای تاقچه آرا کسمه آویزان کرده است. با خودم می گویم یا باید روزی با هزار خواهش و من بمیرم تو نمیرى گردن بند را بگیرم و بعد این مدت بگذارم سر جای اول. و باز می گویم نکند دستم رو شود و از سر لج و سماجت پس ندهد و ببرد و به جبرائیل پسر کربلایی احمد بفروشد، می دانم حتی آنها هم سر بهنام ماله می کشند این منم که کارم اینگونه گیر است.

امروز از زن همسایه سیدی خاله شنیدم پسرش خاطرخواه خواهرم مرضیه شده است آخر رسم آبا و اجدادی ما این است که دختر به غریبه نمی دهند، نمی دانم این آقا جمال که انگار عقل از مرضیه ما ربوده است از کدام شاخه وصل است به شجره نامه خانواده ما.

امروز من وارد گارد عجیبی علیه این ازدواج بدشگون و خارج از رسم و عادت شده ام، اعتراف می کنم دلیل این مخالفت من نه به خاطر جمال است و نه به خاطر دعوای دیروز بین من و مرضیه سر ترپچه لای تره و گشنیز و ریحان و...مخالفت من سر این است که مادر تصمیم گرفته روز خواستگاری مرضیه گردن بند طلای فوق الذکر را به گردنش بیاویزد من تا این که این حرف را از مادر شنیدم نزدیک بود لحظه ای با بلند فکر کردن تمام کاسه کوزه های خواستگاری و آبروی خاندان و شجره نامه خانواده سر من بشکند...اما در این مورد نادر رندی به خرج دادم و حرف را از ازدواج مرضیه به خوابی که دیشب برای گردن بند ها دیده بودم وصل کردم. قصه ی خوبی سر هم کرده بودم خدا را شکر کسی حوصله توضیحات مفصل پسر خانواده را نداشت و امشب نیز این گونه بی غل و غش از بیخ گوشم گذشت. خانواده جمال فردا می آیند و شیرینی می خورند این نوعی رسم ازدواج های سنتی ست که اولین روز خواستگاری داماد را می گذارند در خانه منتظر خبر باشد و پدر و مادر برای خواستگاری راهی خانه ما می شوند. اکثر خواستگاری ها در روستا همان مرتبه اول ختم به ازدواج زودهنگام زوجین می شود و خیلی کش و قوس ندارد...



بهی بهنام [قسمت اول]