از شلوغی و ازدحام پیاده روها، ایستگاهها، اتوبوس ها، آدم ها، رنگها، حرف ها و ناله ها، بوها، خیره ها و چشم های کمین کرده سیرم، 

دیگر حاشیه ها را دوست دارم

حاشیه ها، گوشه ها، کنج ها، دنج ها

بی هیچ حرفی، حاشیه ای، گله ای، شکایتی 

بست بنشینم و اعتراضم 

خام و کودکانه و کوتاه باشد

تا بعد هر گریه ای 

زیاد زیاد بزرگ شده باشم

دوست دارم

دور ماندن از آدم ها، دخترها، پسرها

 حاشیه ها را دوست دارم

رنگ من دیگر سرخ نیست

حتی نامی هم ندارم

که روزی استاد فراموشکارم مرا با  آن صدا بزنند 

شاید نام جدید من سیاهی ست

یا نه لابد

نام من سفیدی ست

حرف از رنگ ها که باشد

دلم سیر سیر است یا شاید خونی خونی 

رنگ های لعنتی سر گیجه دارند 

و من هر روز چشمانم به تاریکی می رود.