بگذارید از آن دری وارد ماجرا بشوم که لب مطلب خوب دستتان بیاید. من تقریبا زا به راهم. لغتی ست که این چند ماه خوب به ابعادش پی برده ام. هر هفته سه شنبه شبها دورو ور ساعت یازده سوار اتوبوس می شوم، با بلیط نفری 32 هزار یا 37هزار، به همین ترتیب صبح چهارشنبه، ترمینال غرب تهران همان جای که برج شهیاد یا همان آزادی دیده می شود از اتوبوس پیاده می شوم، اینها را می گویم چون روال هر هفته من این چنین است، قصدم این است 12 واحد درس مقطع کارشناسی ارشد را این ترم پاس کنم و برای همین دو روز در هفته الزامی ست خودم را به تهران برسانم، شهری پر از خوبی ها و بدی ها، شهری پر از فرصت ها و تهدیدها، بگذریم که حرف در مورد کلاس ها و اساتید ارجمند خارج از حوصله این چند پاراگراف است.

هر رفتنی برگشتنی هم دارد، آن هم برگشتنی که دعای مادر همراهت باشد.

پنج شنبه ها همین که نیرو و نفس تازه ای به رگ هایم برسد می شود ساعت 11شب، باز هم راه می افتم طرف ترمینال غرب، تجربه نشان داده است در 365 روز سال بجز روزهای خاص و تعطیلات رسمی نباید از تعاونی ها بلیط رزرو کرد چون همین اتوبوس های گهگاه شیک و مجهز، کنار خروجی ترمینال می افتند دنبالت و لازم نیست تو چیزی بگویی چون خودشان به نصف قیمت راضی اند. 17تومن یا 20 تومن می دهم و سوار می شوم یا اول سوار می شوم و بعداً سر فرصت وجه کرایه را با دستانم تقدیم پادو اتوبوس می کنم. هر وقت هم بخواهیم سر نرخ چونه بزنم می گویم ای بابا من که مسافر هر هفته ی شما هستم یک تخفیفی شامل حال ما بکن، ولی این شاگرد شوفرها یا حتی خود شوفرها یک آدم نانجیبی هستند که آن سرشان واویلاست.

به هر کدامشان که میرسی صدا می زنند؛ وی آی پی، وی آی پی یا تخت شو، تک صندلی، الان حرکت. اما بنظر من همه اتوبوس هایی که من سوار می شوم یکی اند فقط رنگ بدنه شان فرق دارد و صدای چراغ راهنماشان.

این تعاونی ها هم روز  خوب دارند و هم روز بد مثلاً اواسط دی یا اردیبهشت یا چه می دانم همان روزهایی که هیچ اتفاق خاصی درشان نیافتاده و مردم زندگی روزمره خودشان را پی می گیرند و کسی کوچکترین کاری برای انجام در پایتخت ندارد، روز بد تعاونی های ترمینال است، فرض کنید برای هر اتوبوس 25  نفره 7نفر به زور و اجبار سوار شوند حتی بارها برای خودم پیش آمده بندگان خدا آنهایی که ناشی اند را سوار اتوبوس شهر دیگری می کنند، تا طرف بیاید و متوجه شود اشتباهى سوار شده است، اتوبوس یک دوم مسیر را رفته است، اینجاست که اگر اعتراضی در کار باشد نصف کرایه یک نفر را می گیرند و در نزدیکترین ترمینال و بعضاً کنار بزرگراهی بری بیابانی پیاده می کنند.

اما همه مخلوقات روی زمین هر چقدر ناله و شکوه بکنند روز خوب زیاد دارند مثلاً یک میمون را فرض کنید که با همسرش بالای درختی موز می لمبانند این، روز خوب آقا و خانوم موز است، ببخشید میمون است. بلا نسبت، صاحاب اتوبوس ها هم روز خوب زیاد دارند از آن روزهایی که کپک شان خروس می خواند یعنی کاری ندارند کی هستی، کرایه ی دو سه برابر روزهای عادی طلب می کنند و شما باید سر کیسه را شل کنید چون سماجت و حرف اضافی در این مورد هیچ به کارتان نمی آید، فقط یک راه وجود دارد آن هم این است که اهل اینترنت باشید و خودتان از قبلترها با چند تا دکمه و گزینه برای روزی که هنوز نیامده است جا رزرو کنید. البته خود من از این جریان رزرو اینترنتى خاطره خوشی به دل ندارم. بله، دوران کارشناسی بود می خواستم به قول گفتنی حرکتی انجام داده باشم، از طریق سایت صندلی شماره یک اتوبوس شبرو همسفر را به خیال خودم، رزرو کرده بودم، سلانه سلانه طوری که خرت و پرت هایم نریزد سر ساعتى که روی بلیط ثبت شده بود، خودم را به دفتر تعاونی رساندم و برای تائید بلیط، جلوی پیشخوان همسفر قد علم کردم. سلام ی و علیکی پس و پیش به هم دادیم و من بلیط اینترنتى را گذاشتم روی سنگ مرمر پیشخوان، همین که گفتند: خوب، من عیار کار دستم آمد که بدجوری رکبى خورده ام آن هم از بد جایی، همه کارکنان همسفر، سیر و سفر، تعاونی 14 پارسیان، ایران پیمان و چند تا مسافر از همه چی بی خبر هرهر و کرکر به ریشم خندیدند، تصور کنید شوفرهاى شکم پر، با سیبیل و هیکل و صدای گیژ و خرخره تارهای صوتی شان به چشمانتان زل بزنند و به حال خرابت بخندد. 

این رزرواسیون آخرین حرکت بیش فعال من در زندگی بود، برخلاف نظم فکری خودم مجبورم در جاهایی شبیه ترمینال که هر کسی خود قانون مجلدی ست زیر بار بلیط های گران قیمت نروم...