واقعیت امر این بود که من نمی دونستم کجا رسیدیم، زنجان بود یا قزوین!.

 اجازه بدید توضیح بدم، فکر کنم این دفعه من زودتر از همه خوابیده بودم، اتوبوس ساعت یازده و نیم بود، جز من، هادی، هم کلاسی دوره لیسانس هم تو همین اتوبوسی بود که من اصلا رنگ بدنه اش یادم نبود، فقط این را فهمیدم که شاگرد جماعت علاقه خاصی به بوق دارند، از اون سر اتوبان کرج تا خود خود ترمینال به هر جک و جانوری بوق می زد، بوق اتوبوس هم که جای خود دارد، یعنی فرقی بین دسی بل هایی که توی کابین می پیچد با خارج از اتوبوس ندارد، شاید هم یک کوچلو دسی بیشتر از بیرون است، محیط بسته انعکاس صدا زیاد دارد، لزومی ندارد وارد مباحث فیزیک بشیم تا این حد مکفی ست.

ساعت سه و نیم بامداد بود که صدای راننده بلند شد؛" آقایون و خانوما، ده دیقه برا سرویس و چای... " هادی هنوز خواب بود، آرام بیدارشان کردم، هنوز گیج می زد، پشت سر هم چند تا سوال چرت و پرت پرسید و به خودش آمد. بعد سرویس و ریکاوری نفری یک استکان چای با نبات قلابی زدیم، هر چند نبات به قول هادی فیک بود اما چای ساعت سه و خورده ای عجیب چسبید.

هادی از معلومات جالبی که تو این یکسال زا به راهی جمع کرده بود، برای من جریانهای جالبی تعریف کرد، مثلا از فیلم هایی که تو اتوبوس ها پخش می شود گفت، از اینکه هر هفته به صورت دوره ای سوار اتوبوس یکی از تعاونی ها می شود، و فقط و فقط بخاطر اینکه فیلم تکراری به خوردش ندهند، چون راننده اتوبوس ها خودشان علاقه خاصی به فیلم دیدن ندارند، و کاری به این ندارند که سی دی دور چندمش را می زند، وقتی فیلم را عوض می کنند که سی دی خش برداشته باشد، چون اعصاب قطع و وصل شدن و سر و صدا مسافران را ندارند...

البته حساب آن دسته از راننده های بامرام، که آهنگ های دلنشین می گذارند جداست، چون آنها عاشق هستند، و در هر سرویسى به شوق دیدن یار کلاج می گیرند و دنده می دهند و بعدش گاز.

نیم ساعتی با ترمینال فاصله داشتیم، که گیر ترافیک سنگین اتوبان تهران-کرج افتادیم، مادر پیری سمت چپ من نشسته بود، رو کرد به من و گفت؛" رسیدیم؟ بگم حسینم بیاد دنبالم"، گفتم ؛ آره بگو بیاد...

ولی این اولین و آخرین بار نبود، تا خود ترمینال نگذاشت چشم روی هم بگذارم، هر بار سوالی می پرسید، و هادی نیشخند زهر داری تحویلم می داد. 

خدا را شکر که حسین زود آمده بود دنبال مادرش، شاید او هم از سوال های کلیشه ای مادر جانش می ترسید، کجایی! رسیدی! نرسیدی! تنهایی! با کی هستی! دیر میای یا زود!...