یک نفر، دو نفر، صد نفر یا حتی بیشتر دچار ناامیدی و غصه اند

آن صد ها هزار نفر خوشحال و خوشبخت

آن بقیه

یا حتی آن میلیون ها آدمی که زندگی ساده ای را تجربه می کنند

خوش بحالشان

اما حال مرا نمی فهمند

آنها صدای شکسته شدنم را نشنیده اند

نزدیکانم، آنهایی اند که هنوز تلخی یک جدایی بی سبب چاشنی تمام روز و شبشان است

آنها همه، به خوبی تشخیص سیاهی از سفیدی، یا ترشی از شیرینی، روح مرا، سرگردانی نگاهم را می فهمند

آنها در طول خطی که پا می گذارند تا راه بیافتند

هزاران بار زمین می خوردند

این زمین خوردن برای من اولین زخم زندگی بود

اولین نشانه ای که زندگی برای زشت بودنش نشانم داده است.

خوب می دانند حالم را آنهایی که طعم تلخ جدایی را چشیده اند.