درباره کتاب "زندگی نو"،"Yeni Hayat"  اورهان پاموک

اورهان پاموک در "زندگی نو" اولین جمله ای که شروع داستان با آن است، را مستقیم و بدون تعلل آورده است، شاید این جمله قصه زندگی نو اورهان پاموک باشد. جمله اگرچه شبیه سوژه های معماگونه می باشد اما نویسنده با ترکیب زندگی، و احساس، ماجرا یا خط سیر نوشته را از یک داستان کلاسیک ماجراجویانه به رمانی عاشقانه، که روح و روان سهم زیادی از آن دارد، تبدیل کرده است. در اواخر داستان حتی طعم و مزه ای سیاسی، به خود می گیرد.

روایت داستان از زبان اول شخص یا همان قهرمان داستان "علی" است. علی در روایت داستان، همه چیزهایی که در درونش اتفاق می افتد را بازگو میکند. ماجرا از این قرار است که علی شروع به خواندن کتابی می کند، این کتاب نه یک کتاب عادی بلکه کتابی ست نورانی. او این کتاب را اولین بار در دست یکی از دانشجویان دختر دانشکده معماری دیده است و به دلیلی نامعلوم از کتاب خوشش آمده و آن را خریده است... بعد ها دختر(جانان) را در دانشگاه می بیند و جریان کتاب و اتفاقاتی که با خواندن کتاب بر سر زندگی او آمده است را با او در میان می گذارد... علی در اولین دیدارش عاشق جانان می شود، جانان سعی دارد او را از خواندن ادامه کتاب منصرف کند، زیرا دست آخر چیزی جز مرگ نیست... اما علی اولین دلیلش این است که چون جانان کتاب را خوانده است او نیز باید بخواند، زیرا او جانان را شبیه فرشته ای در زندگی خود یافته است و هیچ قصد جدایی و از دست دادن او را ندارد... در ادامه جانان او را با محمد، دوست نامعلوم خودش آشنا می کند، محمد نیز کتاب را خوانده است، او نیز سعی می کند علی را از خواندن کتاب منصرف کند اما ره به جایی نمی رسد... محمد همان روز در خروجی دانشگاه تیر می خورد، جانان نیز پا به فرار می گذارد ولی علی به صحنه نزدیک می شود و دیگر اثری از محمد پیدا نمی کند... همه جا را دنبال محمد و جانان می گردد، در مورد رابطه بین جانان و محمد احساس خوبی ندارد، و مدام گذشته های احتمالی بین جانان و محمد را تجسم میکند... علی در مورد کتاب می گوید:

" همراه با هراس، در پرتو نوری که از کتاب فوران می کرد و به صورتم می پاشید، اتاق هایی کهنه دیدم، اتوبوس های لجام گسیخته، آدم های خسته، حروف رنگ و رو رفته، شهرها و زندگی های گمشده؛ و اشباح را دیدم. سفر بود، سفر مدام؛ همه چیز سفر بود. در این سفر نگاهی دیدم که مدام از پی ام می آمد؛ طوری وانمود می کرد که گویی در نامحتمل ترین جاها جلوم سبز خواهد شد، بعد ناپدید می شد و ناگزیرم می کرد دنبالش بگردم، نگاهی که دیر زمانی بود از گناه پاک شده بود...این ها را به حدی خواستم که چیزی نمانده بود باور کنم دارم در آن دنیا زندگی می کنم. نه، نیازی به باور کردن نبود؛ من آنجا زندگی می کردم. لابد کتاب هم، چون من آن جا  زندگی می کردم، از من می گفت. از من می گفت چون یکی پیش از من چیزهایی را کخ من فکر می کردم، فکر کرده و نوشته بود".

بعد از آن علی سوار اتوبوس می شود و از شهری به شهری دیگر، شب تا روز را سپری میکند در سفر جانان او را همراهی می کند، همراهی که حضورش گاه نزدیک به خیال است. علی در طول سفرتمام دیالوگ هایش را با جانان می سازد در راه بر اثر تصادف اتوبوس با دختری به نام افسون اشنا می شوند، دسوت افسون در زیر لاشه اتوبوس تمام می کند، افسون، جانان را همان فرشته ای می خواند که در کتاب دیده است، و خود را مقصر اصلی مرگ دوستش می داند، افسون دست در دست دوستش می گذارد و در کنار او می میرد... علی و جانان شناسنامه ها آنها را برمی دارند و با هویتی جدید، علی کارا و افسون کارا ، آدرسی را که در بین مدارک آنها پیدا کرده بودند را نیز برمی دارند و به راهشان ادامه می دهند... در ادامه با حضور در شهر گودول سر از نمایشگاهی در می آورند... بعد از آن شخصیت های زیادی وارد ماجرا می شوند، شخصیتی به نام دکتر نارین که بعد ها معلوم می شود پدر محمد است او محمد را ناهید صدا می زده است. و کسی ست که دستور ترور عمو رفقی نویسنده کتاب را می دهد... در ادامه دکتر نارین در مورد محمد این چنین می گوید:

"می گفت ناهید در سال های دبیرستان چطور خودش را وقف دین کرده بوده، ..." ، " بعد یکهو با من مخالفت کرد...چون یک کتاب خوانده بوده"، " چرا مردی جوان به این خاک زنده، سروها، سپیدارها، درخت های سیب . کاج، این حصار، خیالاتی که پدرش برای او دارد و به دکان پر از اشیائی که به همه این ها می خورند پشت می کند و به پدرش می نویسد که دیگر نمی خواهد ببیندش، کسی را دنبالش نفرستد، زیر نظر نگیردش و می نویسد که می خواهد گم شود؟"

دکتر نارین شخصیتی ست که به گفته خودش همه اتفاقاتی که در این مدت بر سر علی آمده است را جز به جز، او فکر همه آنها را کرده بود، همه کسانی که توسط کتاب فریب خورده اند، و برای همین در مقابل توطئه ی بزرگی که برای او چیده اند، برعکس گفته های محمد را انجام می دهد، و او را زیر نظر می گیرد...  بر اثراقامت چند روزه علی و جانان در ملک دکتر نارین صمیمتی بین دکتر نارین و علی پیدا می شود تا آنجایی که دکتر از علی می خواهد جای پسر او باشد و راهی را که او در مقابل توطئه بزرگ در پیش گرفته است را ادامه دهد.

دکتر نارین فکر می کند محمد کشته شده است، ولی علی در مردن محمد شک دارد برای همین جانان را در خانه دکتر تنها رها می کند و به دنبال محمد می رود... محمد را به سختی پیدا می کند و با او درباره همه چیز صحبت می کند، درباره عمو رفقی و توطئه بزرگ... و در ادامه به خاطر این که او را از زندگی جانان حذف کند او را با تصویر سازی عالی که نویسنده در صحنه یک سینما نوشته است به قتل می رساند:

" بعدش ، مثل سکوتی که شب را مشایعت می کرد، شکسته بسته بود. والترم را کشیدم، از ضامن خارج کردم، رفتم سالن نمایش فیلم. توی سالن مرطوب و گرم بود، سقف کوتاه. سایه سیاه سلاح به دستم افتاد روی پرده سینما، روی پیراهن و کت بنفشم فیلمی رنگی به نمایش در آمد. نور پروژکتور توی چشمم، اما چون ریدف صندلی ها بفهمی نفهمی خالی بود، قربانی ام را بی درنگ پیدا کردم.... برای این که مطمئن شوم او را می زنم، از نزدیک به سینه اش و صورتش که نمی توانستم ببینمش، سه بار شلیک کردم. صدای والترم که خاموش شد، به تماشاچی ای که توی تاریکی بود، گفتم: من آدم کشتم"

... جانان در نبود محمد از او دل کنده به استانبول بر می گردد و علی در بازگشت خود جانان را از دست می دهد... علی به استانبول برگشته و در تلاش برای پیدا کردن جانان است ولی بعد ها خبردار می شود که جانان با مردی ازدواج کرده و اکنون در آلمان زندگی می کنند... نویسنده گذری چند ساله را تصویر می کند که در آن علی در خانه اش کتاب می خواند و همسر و فرزندش بیرون از خانه سر کار و مدرسه هستند...

اورهان پاموک شبیه نوشته های دیگر خود و براساس هر آنچه خود جستجوی در پی هارمونی بین فرهنگ شرق و غرب گفته است در این نوشته نیز مشهود است که، نویسنده سنت و مدرنتیه را در مقابل هم قرار می دهد، حتی در قسمت هایی پا فراتر گذاشته و این تقابل ها را بیشتر بیان می کند.

اورهان پاموک در گفتگو با مجله تمپو می گوید: " زندگی این قهرمانان را کتابی رقم می زند که بود و نبودش در خاله ابهام است. کتابی که شرق را نه سرزمین افسانه ای عشق و راستی، که جهانی آشنا با خشونت و بیهودیگی معنا می کند"

زندگی نو، سرزمینی پر از نور، که مسیرش از کهنه به نو است، جایی ست در دوردست ها، در سرزمینی دست نیافتنی که با حرکت کردن شاید بتوان به آن نزدیک شد و از زندگی کهنه دور شد.کتابی که در قسمتی از داستان اینگونه آمده است:

" بعضی آدم ها یکی از کتاب های اسلام و اخلاق نو یا خیانت غربزدگی را می خوانند، در عرض یک شب از میخانه به مسجد می روند، روی قالی های سرد، میان بوی گلاب، منتظر مرگی می نشینند که پنجاه سال بعد به سراغشان می آید. کسانی را هم می شناختم که اسیر کتاب هایی مثل آزادی عشق یا خودشناسی می شوند."

در ایتدای داستان نویسنده سعی دارد حالت روانی را که با خواندن کتاب با آن روبرو شده است را این چنین بیان کند : نیروی خاطره ها و تداعی هایی که از دیدن ساختمان ها، درخت ها، و محله ای که 22 سال در آن زندگی کرده ام ، از دست رفته بود. و دیگر پیوندی میان من و مکان نبود. شبیه عکس هایی که فراموش کرده ام چه موقع و چگونه گرفته شده اند. نویسنده در مورد کتابی که بر چهره قهرمان داستان نور می تاباند و او را وارد سرزمینی دیگر می کند، حتی او را عاشق می کند، عجله ای ندارد، در فصل دوم، اطلاعاتی از اینکه این کتاب چگونه بر روی میز شخص اول داستان قرار گرفته، می دهد.

من چند بار این کتاب را خوانده ام، حتی زمانی که برای اولین بار شروع به خواندن این کتاب کردم، در حالتی بین خواب و بیداری، در اتوبوس تهران- اردبیل همراه با شخصیت های داستان، شبیه آنچه سفر به سرزمینی دوردست بود را تجربه کرده ام... مرگ و زندگی، معنا و حرکت، زمان و تصادف، نور و خوشبختی ساخت اصلی داستان را شکل می دهند، نویسنده  با استفاده از فیدبک های مناسب از طی شدن داستان در یک مسیر مسقیم جلوگیری میکند، برای مثال در قسمتی از داستان عمو رفقی (بازرس راهن آهن) را توصیف می کند، غافل از آنکه کسی که کتاب را نوشته است همان عمورفقی، دوست پدر علی(قهرمان داستان) است که یک سال قبل از فوت پدر علی بر اثر شلیک گلوله به طرز مشکوکی کشته شده بود. از این قبیل پس و پیش کردن ها در داستان زیاد به چشم می خورد، و به خاطر اینکه نویسنده عنصر خیال را در شخصیت علی بیشتر جلوه داده است، امکان عبور از قیدهای زمان و مکان فراهم شده است. از نظر نشانه شناسی براساس آنچه نویسنده در متن آورده است، محمد( پسری که از طریق جانان با علی آشنا شد، کسی که کتاب را خوانده بود و اذعان می کرد که خواندن کتاب عاقبتی ندارد و بازگشتی در کار نیست و شاید سرانجامش مرگ باشد) سمبل مرگ بود، حتی علی در فصل دوم زمانی که تازه با محمد آشنا شده است، در همان روز شاهد صحنه ای ست که در آن محمد تیر می خورد، و جانان فرار می کند، اما گویی تنها شاهد تیر خوردن محمد او بوده است و درهیچ جا نمی تواند خبری از تصدیق مرگ محمد بدست آورد. دکتر نارین نشانه قدرت بالادستی، که افکار مذهبی خود را از طریق نفوذ در دل جامعه گسترش می دهد... مقایسه مادر علی و خاله راتبه( زن عمو رفقی) از سمبل های زندگی شرقی و غربی را می تواند نشان دهد. و جانان نماد عشق که بخاطر اوحتی مرگ هم چیز بی ارزشی ست و ترسی ندارد.

 شاید گفت اندیشه ای که در کل داستان موج می زند عدم قطعیت باشد، بجز اینکه علی به کتابی که می خواند ایمان آورده است و حتی در راه رسیدن به زندگی نو حاضر است جانش را نیز بدهد، در ادامه نوشته شده است که : " آنجا دنیایی هست و مطمئنم که بالاخره راهی پیدا می کنم و به آن جا می روم".  رسیدن به زندگی نو با تصادف هایی همراه است، جایی که با قدم گذاشتن به آن نور باورنکردنی از کتاب فوران می کند و شاید این پایان زندگیست.

اورهان پاموک برنده نوبل ادبیات سال 2006 است، آثار داستانی متعددی که نوشته است به 55 زبان دنیا ترجمه شده است.