عاشقی چند بار از من گذشت،
و هر بار روحی در من کاشت،
و هر بار نگاهی...
از هر روحی بگویید من از همان در چنته دارم،
این خوب نیست،
اینکه از هر طعمی جرعه ای در من باقی ست،
این خوب نیست،
این ها شکنجه می کنند مرا؛
-"سلاخ خانه شماره 67"
درها را ببندید، لطفاً!
گوشت و استخوان که نیست، روح است، کجاست روح های شما؟! کجاست اندیشه های اومانیستی
امانم دهید؛
رویاهای من رد خور ندارند،
مطمئنم روزی می آید،
که روحم را در بقچه ای می یابم،
گرد و خاکش را می گیرم،
و گره هایش را باز می کنم،
تا کمی هوای تازه، بلکه التیام دهد این نگاه ها را....