خانه یمان همان سرازیری معروف است ، استحکاماتش تعریفی ندارد عمر تک تک آجرهایش را می توان تخمین زد نگاهشان می گوید که دیگر توانی در بساط ندارند که این چند ترم را دوایی بر درد ما باشند ، نامرد نیست این چند سال گذشته را مهمان پذیر خوبی بوده است ، گریه ها ، خنده ها ، سکوت ها ، همه را لمس کرده است شاید امسال آخرین سال عمرش باشد ،صاحبخانه می گفت این بساز بفروش ها دمار از روزگارش در آورده اند ، می خواهند بکوبند و یک چیز خوشگل مشگل قالب مردم کنند.

درست است خیلی دلگیر نیستیم ولی چند نکته همیشه اذیتمان می کند که خیلی قلمبه ی آنها همین شیب کوچه است ، صبح هر وقت به سرورویمان می رسیدم و حاجت هایمان در دست به طرف کسب علم و دانش قدم بر می داشتیم تا می رسیدم بالای شیب کوچه باد بد مصب کل تشکیلات دکوراتیوِمان را به هم می ریخت و لابد همه همکلاسی هایمان در این فکر بودند که امکاناتمان در این حد است یا ... این ماجرا همیشه هضمش برایم مشکل بوده است که چرا ما ! که چرا آنتن تلویزیونمان همیشه برفی ست که چرا باد بالای تپه همیشه شدتش زیاد است؟ به خدا تقصیر من نیست خانه مان درست ته دره است گویی فیزیک و ریاضی همه در این کوچه معنی می شوند اینها را نمی دانم به چه کسی می گویم ! نمی دانم کسی می تواند مشکل حل کند یا نه !؟

ما می رویم شاید روزی باز برگردیم و لااقل کوچه سر جایش باشد تا سیر سیر تماشا کنیم .

دل کندن سخت می شود وقتی رد پاها ثبت می شوند در این محله در آن پارک که تنهاییم ، بی کسی ام را مثل چماقی می کوبیدم بر سرش ، اما گذشت و به پایان نزدیک شدیم .