حساب کتاب که می کنم ، فکر و خیال و آن دیلِمای معروف خواستن یا نخواستن ! روزمره ی من در این کوران امتحانات پایان ترم است.

نمی توانم فراموش کنم آن همه خیالات که از ذهنم می گذشت که هی اصرار می کردی برایت تعریف کنم ، یادت هست حتماً ، روی نیمکت چه خاطراتی از ما ثبت شد ، آسمان دور بود شب با سرمای سوز آورش نزدیک می شد امّا ما می نشستیم و گرمای وجودمان در هم می آمیخت من برایت از استرالیا از آن پیرمرد که خیلی شبیه من بود می گفتم . تصویر ذهنم واضح بود مطمئن بودم که تو نیز در کنارم هستی ، اما نمی دانم عکاس محله چرا وقتی رفت داخل تاریک خانه صدای گریه اش بلند شد، نمی دانم چرا وقتی عکس ها را داخل پاکت می گذاشت نگاهش رو به پایین بود ، چرا خجالت می کشید.... دوربین را بهانه می کرد ، امّا صدایش گرفته بود ..

می دانم ناراحت می شوی وقتی این چنین تحملم به سر می رسد امّا به خاطر تمام این دل خوشی هایمان به خاطر این همه محبّت مرا ببخش !