دست کشیدم از فرمان

پدال نزدم

خودم را زدم به زمین

دوچرخه رفت

راه باز بود و جاده دراز

اما

کم آورد

خودش را به زمین زد

شبیه کودکی بود

که مرا تقلید می کرد

من صحنه را می دیدم

صحنه دویدن یک زن میانسال

و رقص پر التهاب چادر مشکی

وقتی گردش چرخ ها باز ایستاد

من خیزش گرد و خاک را هم دیدم

و خیزش دوباره من برای فرار یا قرار

از آن تاریخ به بعد

جای سیلی محکم مادر

روی صورتم هست هنوز

چرخ زندگی جاریست

خاطرات همچون دوچرخه ای رنگ و رو رفته

در پستوی خاک و تاریکی آرام آرام دفن می شوند

اما هنوز یادم هست

بعد از آن

دوچرخه برادرم را می راندم

نیم پدال 

نیم پدال

چرخ زندگی جاریست