دو پله بالا رفتیم
ساندویچی بود
در اولین روز آشنایی
رو در رو
زل به زل
لقمه در دست، من
نگاهم پی لب هایت بود
مانده بودم لقمه را گاز بگیرم یا که ...
تو همبرگر دوست داشتی و من متنفر بودم
من به بزرگی لقمه ای که گرفته بودم فکر می کردم
تو هر هر می خندیدی
به دست و پا چلفتی بودن من
به هر حال، تو از من سیر شدی و من تازه داشتم خیار شورهای لقمه ام را سوا می کردم.