امروز انقدری داد زدم و فریاد کشیدم که خسته شدم، کل انرژیم صفر شد و افتادم روی تخت اتاقم... جیغ بلد نبودم، بلد بودم جیغ میکشیدم، ولی بلد نبودم... حالا که دراز کشیدم، حس سبکی بهم دست میده، از دستش میگیرم، منو میکشه سمت خودش، سبکتر می شم، چشام رو می بندم به امروزم فکر می کنم، به این که فقط با دو ساعت بزن بکوب حالم چقدر خوب شد..دقیقا اون جایی که مجری 30 ثانیه اجازه جیغ و داد می داد، چقدر حالم خوب میشد، چقدر من احتیاج داشتم به فریاد کشیدن...حس خوبی داشت امشب، مثل حس اون روزی که برای اولین بار مخاطب یه نفر شده بودم، مثل حس یه روز قدم زدن زیر بارون، مگه از اینم رویایی تر و شاعرانه تر چیزی داریم...امشب خیلی خوب بود، این رو می نویسم تا یادم باشه دفتر عمر منم پتانسیل اینو داره که خوب و باحال تا بخوره، تا تو تصمیمی که گرفتم ثابت قدم باشم. شب بخیر