در خنثی ترین حالت روحی ام

آنجا که نه افتادن برایم مهم می شود و نه پرواز

مشتاقم پای هر چه خبر است 

در همان حجله بشکند و به گوش من نرسد

عادت بهمن است 

به من که می رسد

دهنش به زهرمار باز می شود

کو عکسی که ثابت کند 

بهار بود زمستان بهمن ماه

سبز بود 

هر جا که تو قدم میگذاشتی

هر جا که تو لانه می کردی

کنار من

در قلبم

دوستم می گفت:

هوای قناریت را داشته باش

حواست به آب و دانه اش باشد

برایش شعر بخوان

لالایی بگو

قاه قاه با او بخند

ریز ریز با او گریه کن

او را به آغوش بکش

گرمی تنش را حس کن

عطر تنش را ازبر کن

ببین چقدر زیباست... 

آخرین بار بهمن بود

درست بعد از یک دل سیر بودن در آغوش تو..