شرم دارم از کاغذ کاهی هایی که کیلویی حساب شدند ، خجالت می کشم از دوستانم ، چقدر خواهم نوشت نمی دانم ، چقدر خواهم ماند نمی دانم ، شاید دیگر وقت رفتن باشد وقت دل کندن از آن کورسوی وجودت باشد . می روم تا مزاحم نشوم تا شخصیت بادآورده ی ماجراهای عاشقانه باشم ، ساده آمدیم و ساده خواهیم رفت ، نگران نباش ، نگران این که مرا از دست دهی نباش که ذاتاً از دست داده ای ، بعد از این سراسر حسرت آغوش گرممان جاودان باشد . به روزایی فکر کن که دیگر من نخواهم بود .

یکی از ما سر حرفهایش بایستی می ماند ، من به جای هر دویمان هر روز ازبر خواهم کرد آن دیالوگ ها را ، نگران نباش ، ما خواستیم اما نشد ، خواستیم رنگی تازه بدهیم ، خواستیم با هم باشیم ، بودیم برای هم ، اما نشد.

تمام این چند سال بازی خورده ام خیلی کودکانه آری گفته ام خیلی خام بوده ام ، خسته می شوم وقتی می شمارم این فلاکت را.... من برای تو نه اولین بودم نه آخرین ، من همان بادآورده ای بودم که با باد رفتم ، چنگ می زدی مرا سفت می گرفتی می ماندم امّا سپردی مرا دست باد غالب ......