موقع هایی که پایم می رسد تهران، اولین چیزی که سراغم می آید، خشکی گلوست، از طرفی تا وقتی در محوطه ترمینال دنبال ایستگاه مترو می گردم، بدنم می لرزد، قبل از مترو باید بروم سرویس بشوم بعد، با هزار مصیبت و این پا و آن پا کردن ها، بعد از پنج نفر که نوبت ایستاده اند، از شرش خلاص می شوم، آبی به سر و صورتم می زنم و راه می افتم، قبل از مترو باید چیزی بخورم و گرنه باز سردرد امانم را خواهد برید، گوشه ای از ترمینال پت و پهن آزادى سوپری اشترودل دار است، سوپری که صاحبش اشترودل دوست دارد، بجز این سوپری آن یکی های تو ترمینال اشترودل که هیچ، چای گرم و خوش طعم و رنگ هم ندارند، این سوپری را بهتر از ایستگاه مترو می شناسم، اشترودل زیاد دوست دارم، خیلی زیاد و از هر طعمی بجز خرما هر بار دو تا میخرم، با شیر کم چرب می خورم، بقیه اشترودل ها را میگذارم گوشه ای از کوله ام، و برای وقت هایی که وسط انقلاب، ولی عصر یا طالقانی یا حتی پارک ایرانشهر، خانه هنرمندان، معده ام زوزه می کشد، اشترودل ها با من همه تهران را می گردند و جایی قربانی می شوند، حتی گاهی همین اشترودل های ذخیره دوباره تا ترمینال دست نخورده باقی می مانند، گاهی حتی تا اردبیل تا اتاقم هم می رسند و باز قربانی می شوند، وارد ایستگاه می شوم، شاخک هایی که اسمشان سینوزیت است مثل ماهی های دماغ دار حساس و لجوج و سرتق، مثل آلارم های هشدار مرز بین کشورها، ورودم را به جایی که سردرد و آب ریزش بینی را برایم ارمغان می آورد را متذکر می شوند. از همین نقطه، تهران شروع می شود، با سردرد. توی مترو، آنقدر با اشترودل های توی کیفم له و لورده می شویم که آب دماغ و دهانم قاطی می شود. 

اشترودل ها هیچ سنگینی خاصی برای من ندارند، با برنامه ای که برای خوردنشان می چینم، تعدادشان با ته مانده ی کالری موجود در بدنم تناسب دارد. توی مترو که نمی شود خورد، همینجوری به اشترودل ها فکر میکنم، به خوردنشان، به شیره عسلی یا خامه ی لایشان، به تردی نانشان، اشترودل ها از پدر می خورند به نان خامه ای هایی که در قنادی ها چیده و مرتب فروخته می شوند. یکی از فامیل های دور اشترودل، بستنی زمستانی شیبابا است. 

چند ماه می شود که پایم به تهران نرسیده است، من عاشق اشترودل هستم و اشترودل شعر و نوشته سرش نمی شود، اشترودل های سوپری که صاحبش اشترودل دوست دارد، اشترودل ها بتحقیق فقط در سوپری توی ترمینال آزادى تهران که صاحبش اشترودل دوست دارد طعم واقعی اشترودل را دارند. 

اشترودل ها تو دل برو ترین چیزهایی هستند که من با آنها تهران و هوای آلوده اش را تنقل می کنم، تاکید می کنم، اشترودل های سوپری توی ترمینال آزادی که صاحبش اشترودل دوست دارد. من اشترودل می خواهم، از همان هایی که گفتم. گفته باشم.