آنگاه که می بوسیدمت
و دستانم انحنای تن استخوانیت را لمس می کرد
در اوج بده بستان های عاشقی
از درونت
از راه دهانت
ماهیِ قرمزی 
با آب و تاب فراوان
لغزید و داخل دهانم چرخید
من دستپاچه بودم که قورتش دادم.
حال شبیه خوره به جانم افتاده است
از درون مرا ذره ذره هیچ می کند
تو بگو
کی؟ کجا؟
یکبار دیگر می بینمت...؟
ماهی دلش تَنگِ تُنگ استخوانی توست.