از روزهای سفید و یخی همان فصلی که گذاشتی و رفتی

روانم شخم خورد

از بس که به در بسته خوردم

از بهار همان سال

دانه های تلخ و سیاه ناامیدی در من کاشته شد

اکنون درختی بی عارم 

که نه نسیم می داند چیست؟

و نه میوه های خوش طعم و رنگ