در زندگی با هر کسی که روبرو می شوم همچون حفره ای ست که می شود در آن غرق شد، حفره هایی با آرزوهایی بی انتها، گاهی حفره ها ندای مسیری ست برای عبور، برای تغییر، گاهی علت پشیمانیست برای بازگشتن به خود، به غرق شدن در حفره عمیقی که محتوایش آرزوهای من اند. مایه حیات این حفره ها خیال خام آدم هاست. آنهایی که شب و روز قافیه های خوش ترکیبِ آرزوها را می نویسند... انسان های دردمند، آنان که درد شکوفایی دارند، آنانی که داشته هایشان را گرو می گذارند، آنها صاحب حفره هایی تاریک، دالان هایی سیاه و خاک خورده از خاطرات و حرف های گفته و نگفته اند. می گویند اعتراف روح را از فرسایش روانی نجات می دهد، می گویند بزمان اعتراف گویی از درون حفره ها شعله های آتش زبانه می کشند و به خاکستری از تجربه ها بدل می شوند، در پس این هیاهوی و سوز و گداز انسان به کالبدی با روحی ساکن برمی گردد. گذشته ها، تلنبار شده ها، بغض ها و شکست ها از جان کنده می شوند و می سوزند و دل ها خالی می شوند و بعد از آن جا برای دوست داشتن باز می شود...