x و y های زندگی همه مرا زیر فشار های بی مورد بازه های بسته و گاهی باز له کرده اند . نمی دانم کجا بخندم کجا ناراحت باشم ، غرق این فرمول های تکراری زندگانیم . کسی نیست بگوید برادر مسلمان آخر این چه زندگانی ست: مجبور که نیستی ،  خودت را خلاص کن .... کو گوش شنوا ... باز یادم می رود آن همه نگفتن ها آن همه دورویی ها ، حرف هایی که بعدا ً می شنوم ، چیزایی که قبل اینا باید می دونستم ،  نمی دونم چرا این سادگی رو شخصیت من آویزان شده....هی خودم را از اول می سازم موهایم را کوتاه می کنم لباس های متفاوتی می پوشم تا یادم برود این سادگی ها این ...... این بدبختی . نمی دانم کی تمام خواهد شد . چشم به روزی دوخته ام که پشت این صفحه ی نورانی نشسته ام با یک ساقه طلایی و یک استکان چای می خوانم این چرت و پرت ها را ، این دیوانه وار ضربه های انگشتانم .....صدای صاحب مغازه بلند شده است با خانم جوان که انگاری نامزدش هست سر نمی دانم چه ! بحث و جدل می کنند...دستگاه کپی روی برگه نمونه سوالات بچه ی 12 ساله که کمی تپل نیز هست  کار می کند  گوشی همراهم می لرزد پیامکی آمده است ، گوشی روی میز ق‍‍‍‍‍‍ز قز می کند ..حوصله کسی را ندارم می روم خانه کمی دراز بکشم ، چشم ببندم از این دنیا ، کمی مقیاس دنیا را کوچک تر کنم  کمی تنها باشم کمی بی کس.....
امروزصبح را با رمانی از عباس معروفی آغاز کردم همان چند صفحه ی اول چنان سخن به میان آورده بود که دیگر مبهوت آن چند پاراگرافی شده بودم که مرا به یاد تو انداخت.
(داخل پارانتز) :
فکر می کنی افراد را فقط در لحظه ای که می بینی یا وقتی که چند کلمه ای ردوبدل می کنی می توان شناخت ؟ ..... نه این چنین نیست کمی به صدا های اطرافت به چهره های نقاب دار بیاندیش کمی محتاط باش ، خود را برهان ازگره های بی مورد این نقاب ها ، حریمی بساز بر دور خود ، نگذار این چنین همه نیشی بزنند و بروند.....
 یادت باشد که این حرف ها را فقط می توان تایپ کرد نمی شود گفت ....

بگذریم که هر چه خود دانی بهتر است. بگذریم که عنوان این مطلب چرت تر است .