شب قرص هایم را دوبله قورت دادم لباس پوشیدم راه افتادم مجبور بودم تمام راه را پیاده بروم چون همه جا ترافیک سنگینی بود خب مردم نمی خواهند این روزهای بهاری خوش آب و هوا را از دست بدهند می ریزن تو خیابان ها ، همه جا شلوغه !

لباس هایم خیلی مناسب نبود ، کلاه سرمه ای 50 دلاری را از قصد برداشتم تا خودم را پشت آن پنهان کنم که اگر آشنایی دید اصرار نکند که می رساندنم یا در موردم کنجکاوی نکنند.

چراغ مرا از حرکتم باز ایستاد 20 ثانیه را نشان می داد کم می شد کم می شد هنوز 13 ثانیه باقی بود سرم را آوردم پائین در ذهنم 13 ثانیه را تمام کردم سرم را بالا گرفتم چراغ 18 ثانیه را نشان می داد و باز من نمی توانستم بروم ! ؟

اطراف همین خیابانی را که منتهی می شود به شاهگلی مناسب کرده اند برای پیاده روی ، دوچرخه سواری یعنی کیف داشت جای آن زوج های جوان باشی و دوتایی پیاده ، دست در دست هم ، طعم زندگی را بچشی .

دومین نیمکت را انتخاب کردم و نشستم ،  آوازهای تیکه پاره ی تلمبار شده در ذهنم را زمزمه می کردم دو نفر از آن دور ها دیده می شدند به سمت من می آمدن هی نزدیک و نزدیک تر می شدند ، می گفتن و می خندیدن ، خوش بودن ، یکی از آنها عجیب شبیه تو بود ....... دیگر فاصله ای نداشتند ...... رسیدید و از مقابلم عبور کردید من سرم را پائین انداختم تا نشناسیم ..... دیگر ندیدمت قطره های اشک جلوی چشمانم را گرفتن .... من آنجا تنها ، روی یک نیمکت ، برایت جا داشتم ولی تو جای من را با دیگری عوض کرده ای .... کاش تو نیز تنها بودی !



Emrah - unutabilsem