دلم از دنیا سیر می شود، همه چیز را پس می زنم، می دوم برای رسیدن به تنهایی، به گوشه دنجی که حایل بین من و دیگران بود، اما میانه راه یک نفر دستم را می گیرد، بغلم می کند، آرام می شوم. معنی بودن را حس می کنم. عمیق نفس می کشم. می خواهم یک دل سیر نگاهش کنم، طبیب من.