"فینال روزیه که سفت بغلت کنم و از هر دو تا چشمای طلایی ت بوسه بچینم".

علاقه خاصی به کاپ اخلاق داشتیم. هر چقدر زمینه برای سوار کردن دوز و کلک مهیا بود، ما کاسه داغ تر از آش میدان بودیم. یادت هست لابد بارها گفته ام. آن باخت سهمگین. آن باخت به یاد ماندنی. باختی که ما را با چالشی به نام کاپ اخلاق، چرایی ها و چگونگی ها آشنا کرد. توی رختکن سرمربی داد می زد" فوتبالو به گه نکشین، من سرمو میدم اما برای همچین ادایی به تیم حریف التماس نمی کنم". نبودی که ببینی، اکثر بچه ها باور داشتند که خواهیم باخت. برای انکار آن باخت بد، می خواستند تیم مقابل را بی حریف وسط میدان تنها بگذارند. چیزی دور از آیین مسابقات.  تا نه با شوت و نه با دست و پا شکستنی، سه امتیاز بازی را تقدیم تیم حریف بکنند. همین کاری که مراکش هزار بار نیکوتر از آن را پیش کش داد. ببین که این هم کاری بدور از اخلاق نیست. شبیه تقدیم کادوهای یکهویی است. 

تو روز مسابقه باز همانجا نشسته بودی، پشت نرده ها. حتی در آن اوضاع ناجور تیم، که دل به بازی نمی دادیم حواسم به نقش خنده تو در قاعده بازی فوتبال بود. فوتبالی که بدشانس ترینش تیم ما بود. که فقط یک مساوی یا یک شکست نرمال و آبرومندانه لازم بود تا صعود کنیم. که نکردیم. جلوه و پرتو کاپ اخلاق- که اکنون نمی دانم تیکه پاره شده یا نه؟- چشم ما را غافل از اعداد روی تابلو کرد. و آن بی اخلاقی سه هیچ، به اخلاق با نه گل خورده ختم شد. یعنی آن بازی را ما به اخلاق باختیم. همان لحظه که داور سوت پایان را زد. آماده بودم تا با خستگی پیش تو بیایم و از پشت نرده ها برایت بوسه بفرستم تا مهر اخلاق را بر پیشانی رابطه مان حک کنم. که زندگی هم شبیه فوتبال است. با چاله چوله های فراوان که هیچ لزومی ندارد در آن اخلاق را باخت. ما کاپ اخلاق گرفتیم به دلیل همین اخلاق کذایی مان که آرزوی بودن در یک پای فینال را از ما گرفت. ولی همان بهتر که نبودی آنجا، پشت نرده. تو نازک دلی، زود گریه می کردی. یا می ماندی بین سوال هایی که دیگر اعتباری نداشتند، ایثار برای اخلاق ورزشی یا خوردن حسرت فینال. 

تو نمیایی بشینی و فوتبال نگاه کنی- نمی گذارند که وارد مجلس مردانه شوی- هر بار سر هر یک از بازی ها من میارمت. هر بار همان طور خواب آلود مینشینی گوشه ای روی سکوها، و نگاهت را روی من تنظیم میکنی. با این نگاه های شور انگیز توست که من زنده ام. 



پ.ن: سپاس از دوستان رادیوبلاگیها