یاد دوستان دوران نوجوانی بخیر که هر چه خوشی بود در آن زمان سر کشیدیم و ناانصافی کردیم لااقل می شد با مابقی این دوران ملال آور رنگارنگ و پر از پلیدی فلان فلان شده را به ته رسانیم و جرعه ای کام بر روکش این جوانی بدمصب بمالیم که کماکان در گل و لای ،روزگار می گذرانیم .درست مخالف با باد قدم های کوچک و محافظه کارانه بر می دارم در پی اثبات نمی دانم کدام نظریه این سو و آن سو به سان مادری که نوزاد خویش را در شلوغی بازاری گم کرده باشد ... خلاصه یاد دوران نوجوانی که برخلاف این زمانه ، تنهایی فقط تنها ماندن در خانه برایم معنی می شد و نمی دانستم که تنهایی هزار مرتبه  بدتر است ازترس و وحشت از دودکش همسایه که شب هنگام مانند گودزیلایی چهارچشمی مراقب من بود لاکردار کارو زندگی نداشت همیشه شب ها آنجا کمین می کرد یادت بخیر حتی دلتنگ توِ گودزیلا شده ام با آن چشم های سرخ از حدقه وا رفته ات هنوزهم  تصویر چهره ات  در ذهنم مانده است .گودزیلا خدا وکیلی نمی آمدی آنجا !؟ ، راستش را بگو چون از همان دوران من در شک و تردیدم که یا من خیالاتی می شدم یا پسر همسایه عقل از سرش پریده بود و می گفت او نیز تو را در بام خانه ی ما رویت کرده است ...... گودزیلا باز بیا پشت بام همسایه ... ... . .. .. امشب جلوی پنجره اتاقم منتظرت خواهم ماند..... قول بده که میایی ؟!