مردی خالی ام

در اتاقی خالی 

یخ زده ام و به رنگ انزوا کشیده ام 

حتی دورتر از جوراب های رنگی ام

که اتاق را می چرخند

و من لای کتابی 

در دشتی از گونه های کج و معوج حروف لاتین

عین گاو می چرم

بدنبال علفی تازه

که هیچ احدالناسی، نفر شتری، بهله کفتری روی آن نریده باشد

یا پستانداری آن را لیس نزده باشد

اما امان امان 

که نتوانم باور

باکرگی علف های هرز 

و جفتک گرگ ورپریده

من لای همان کتاب

در دشتی از گونه های کج و معوج و خاردار حروف لاتین

عین گوسفند می چرم

دنبال گرگی تازه

که هیچ پستانداری آن را لیس نزده باشد

اما امان امان...

باید کتابم را

ورق زنم