همیشه گوشه ای از کادر عکس هایم 

کوهی بلند و برفی 

آن دورترها ایستاده است

کوهی که در نهان

غلغله ای داغ و سوزان دارد

کوهی که شبیه قلب من

به امید سبز شدن

ایستاده است،

سبز می شود وقتی که شراره های سرخ

دامنش را لباب بسوزاند

سبز خواهد شد

وقتی که دیگر نهانی نماند

وقتی که دیگر گریه ای پنهان نماند

عادت کوه ها همین است

روزی اگر مثل کوه باشم

استوار و ساکت 

بندهای نشیمن گاهم را

از سر و روی این توپ خاکی خواهم گشود

هزاران سال نشسته ایم به چه؟

منتظر کدام کوهکن مانده ایم؟

مانده ایم تا بیاید روز فراق؟

تا دوباره در نهان آتش کند؟

راستی کوه اگر بند از زمین پاره کند

لابد شبیه عروس دریاها خواهد رقصید.

رقصیدن کوه را دوست دارم

وقتی هوا ابری نباشد.