۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رادیوبلاگیها» ثبت شده است

دل‌خوشی‌های صد کلمه‌ای

کاری به حرف های سفت و ثقیل افلاطون یا دکارت ندارم، من در چهاردیواری اتاقم یک افلاطونم، یک دکارتم. من هم می توانم جرعه ای از شهد شیرین حقیقت را بچشم. من تصویر ناب زندگی ام را یافتم. سخت اما شیرین. تصویری از چهره دختری که دوستش دارم. در تاریکی شب، در سکوت و خلوت و خواب، الهام آمد تا بیدار شوم و چهره معصوم او را در آغوشم ببینم. او نورانی ست، زیباست، زیبایی حقیقی، بی هیچ وصله ای، بی هیچ تلقینی، محض و ممکن، این معرفت زیباترین دل خوشی من تا اینجای زندگی ست، دل خوشی ای که در قاب صد کلمه نمی گنجد...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۱ مهر ۹۹

مصاحبه با بلاگر شماره 8

عدد هشت، شماره پیرهنی که تو اون مسابقه تنم بود. بهم میگفتن گتوزو (Gennaro Gattuso)...





پ ن: مصاحبه من با رادیوبلاگیها رو از اینجا گوش کنید.

از دوستان عزیز رادیو به خاطر این مصاحبه خوب تشکر می کنم. 

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۱ تیر ۹۷

قاصدک های لیلةالرغائب

شب است؛

و من در وسعت مزرعه سبز گندم دراز کشیده ام، ساقه های گل قاصدک در دستانم، و چه عجیب است، قاصدک های لیلةالرغائب. لحظه ای‌ست که زانو می زنم و هزاران هزار تار ابریشمی را از عمق وجودم فوت می کنم، و می نشینم به نظاره هندسه این گل خوش، به دیدن قاصدک هایی که، نرم نرم بین زمین و آسمان معلق می مانند، و من نفس نفس می زنم تا به مقصد رسیدنشان را ببینم، و دیری نمی پاید که از نگاه من جدا می شوند، محو می شوند، چشمانم را می بندم، گو اینکه روحم ارضا شده است، می سپارمشان دست آنکه باید! او خود می داند خبر قاصدک ها را باید زود زود بدهد، عمر قاصدک ها کوتاه است...شاید فردا دیگر قاصدکی در کار نباشد...



پ ن: برای فراخوان وبلاگی شب آرزوها 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۵ فروردين ۹۵

گوگل جان!... هشتگ رادیوبلاگیها_خانواده

​​
خیلی خیلی کلیشه ای شده که همه برنامه ریزی ها رو از شنبه شروع کنیم، بگیم:"همین شنبه، روزی یه ربع مطالعه!"،"از همین شنبه دیگه بد اخلاقی موقوف"،"استارت کارهای گروهی و خود جوش از شنبه همین هفته"،" یا بعضن از شنبه دو هفته دیگه ورزش و اینا..... شاید خیلی ایقزجری باشه، میگیم بعد عید فلان کار، فلان هدف، ... 

از این بنچ مارک ها تو زندگی هر تک تکمون زیاد هست، و هر کسی ایستگاه پرتاب منحصربفرد برای خودش داره، فک کن این شنبه ای که قراره سر برسه بشه روز تحول من، در حالی که برا یکی دیگه، همون روز یا یه روز عادیه یا روزیه که کسی به هدفش رسیده... برای خودمن، یکی اول مهره، یکی روز تولدمه، یکی دیگه روز کسی که دوسش دارم، یا روزی که استاد از کارام تعریف کرده و آخری عید نوروز، هر کدوم این روزا وقتی از خواب بیدار میشم، اگه روحیم خوب باشه، تصور میکنم جلوی یه کوه سرسبز ایستادم و باید ازش عبور کنم، ولی اگه حال و حوصله درست و حسابی نداشته باشم این کوه شبیه سلسله جبال اورست هر چی امید و ذوق تو من هستش رو کور میکنه.... خوش به حال کسی که هر ثانیه اش یه ایستگاه پرتابه، و هر لحظه می تونه گامی بسوی زندگی آرام برداره....

عیدی که تو راهه، بهاری که درختانش زودتر از همیشه صف کشیدن و دارن آماده شکوفه زدن می شن، برای من با سال های دیگه خیلی فرق داره، فکر کنین قبل عید، از دوستان پر از شور و ذوقتون عیدی گرفته باشین، چه حالی می شین؟! فک کنین از دوستان رادیوبلاگیها بهتون لطف کرده باشن و شما رو با این کارشون و ابراز محبتشون خجالت زده کرده باشن... 

 و تو در حین اینکه خوشحالی، صدای شاهزاده شب رو بفرستی به دوستانت و شادیتو با اونا سهیم بشی،... و با انرژی مثبتی که بهت تزریق شده، روزهای شلوغ و نچندان دلچسب رو با یه روحیه خوب بگذرونی....

 عیدی من همین بود، یه ایستگاه پرش به جلو،  همین که این راه سرسبز رو با دوستان وبلاگی پیش ببریم.... همین که بهم انرژی میدن تا هر روز بنویسم... باید قدردانشون باش(ی)م.

 به هرحال همه ما عضو یه خانواده هستیم... خانواده رادیوبلاگیها...

نوشته های منتخب هیئت داوران :

1. تو کی آمدی ؟  به قلم بانوی خیال از وبلاگ بی پرده 

2. نام کوچک تو  به قلم مهشاد از وبلاگ بوی سیب میدهی دختر

3. شاه بیت رویاهای من به قلم اسماعیل غنی زاده از وبلاگ فیلوزوف

فایل صوتی نوشته ها 

+ تشکر ویژه از همه دوستان وبلاگی [یه دسته گل رز] 

+ برای کاری که انجام میدین هیچ وقت دیر نیست... :)

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۱۱ اسفند ۹۴

شاه بیت رویاهای من

آدم ها وقتی می خندند، عشق میکنم، 

ذوق زده می خواهم بغلشان کنم،

فرق نمی کند چه دلیلی برای خندیدن داشته باشند،

توفیری ندارد زن باشد یا مرد، دختر باشد یا پسر، پیر باشد یا جوان...

من خندیدن مردم را دوست دارم، 

مردم می گویند؛ خنده رو ها بیشتر عمر می کنند، بیشتر کیف می کنند

انصافا فلسفه خوبی ست؛

فلسفه ای که ارکانش از تو سرچشمه گرفته باشد

از "تو" هایی که راننده تاکسی پشت تلفن قربون صدقه اش می رفت

از دل داده هایی که ریز ریز، کلاس معادلات را می خندند 

الاهه هایی که پیام آور حیات دوباره برای بشرند

بت هایی که هر روز می پرستیم

شبیه معنی اسم تو

کار دنیا را می بینی اسم تو با آن مو حنایی ها خوش رنگ و لعاب فرق دارد،

خدا،

تو را آفریده است تا پرستش شوی

می بینی وقتی از زیر خاک سر بلند می کنی

سه چهارم از چیزی که با تو می رویند

خندیدن است،

دوست داشتن است،

و بوسیدن، 

می دانی! 

عشق، نام کوچک توست...



پ ن ؛ باید منتظر شب می ماندم، اگر نمی رسید زبانم لکنتش باز نمی شد، آخر می دانید عشق لکنت زبان می آورد
پ ن؛ خدا قوت به رادیو وبلاگیها 
  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۵ اسفند ۹۴

رادیوبلاگیها_فیلوزوف



دورانی که پیش دانشگاهی می خوندم و برای کنکور هزار جور کلاس می رفتم، فقط یه چیز به من آرامش می داد: که دراز بکشم روی تخت خواب و هندزفری های خوشگلم رو بپوشم و برم رو موج نامعلوم رادیو، بین زمین و آسمون معلق بمونم و دنبال جمله ها و دیالوگ ها بگردم، تا کلی تصویر تو ذهنم ثبت بشه و موندگار باشه ... داستان های راه شب رو نمیشه فراموش کرد ولی خیلی سال شده که بدون رادیو به خواب می رم...
دوستان رادیوبلاگی تو پست 32ام نوشته ای از وبلاگ فیلوزوف رو گذاشتن، حقیقتا وقتی تو کانال تلگرام عنوان نوشته رو دیدم بذارید بگم بال در آوردم...و با صدای دل نشین پرنده سفید پرواز کردم....

روزها می روند 
عاشقان نیز می روند و ترک دنیا می‌کنند
اما همیشه گوشه ای از ماجرای عاشقی، درختی سرسبز قامت برافراشته است [....]

گوینده متن : پرنده سفید 
از اینجا بشنوید

telegram.me/blogiha
instagram.com/blogiha

پ ن: رادیوبلاگیها خدا قوت...
  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۲ بهمن ۹۴