۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منتظر من» ثبت شده است

رها شو

دنیای اسکناس های بی ریشه

ما را دوشید و پوشید 

حال

رخت هایمان بند در بند و آویزان

در انتظار تند باد

تند باد چرا؟

ما که پوچ ایم

با نفس های الف بچه ای

معلق می مانیم

پوچ ایم

شل و ول و وا رفته ایم

دنیا ما را دوشیده است،

هر چه پوست و گوشت و استخوان بود،

برایش بریدیم و شکستیم،

و او فقط دوشید، و زجر داد،

آى فلانی

خودمانیم،

تو خودت را چند وقت پیش دیده ای؟

...مطمئنی؟

زر نزن،

باقی مانده ی ما رخت های چرک و بو دار است،

ما نه ماییم

تو نه توایی

من نه منم

پوچ ایم...


  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۲۲ اسفند ۹۵

زندگیِ خوب

دلم می خواد ساعت ها زیر دوش بمانم،

می خواهم همه دلتنگی ها و منگی های این روزهایم با آب سابیده شود،

می خواهم کمی با خودم خلوت کنم،

شاید بتوانم نقشه خودکشی خودم را خیلی زود سرهم کنم،

شاید بتوان آخرین نوشته ام را در سکوت و تاریکی بنویسم،

چقدر باید زر زد به پای زندگیِ خوب،

به زندگیِ رنگارنگ.

دلم آهنگی غمگین می خواهد،

کاش می توانستم خطی از خطوط سوز و آه صدای ویولون باشم،

که تنم را پیچ می داد،

سرم گیج می رفت،

پیچ 

پیچ 

تا وقتی که می توانم تعادل دنیا را در نگاهم پیدا کنم،

ببینم قطره های آب روی پستی و بلندی صورتم پیچ می خورند،

انگار زر زدنم کارساز بوده است...

چقدر رنگ می بینم،

چقدر خوبی می بینم،

باید عجله کنم،

زندگیِ خوب منتظر من است...

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۷ دی ۹۵