در من دو پسر هفده ساله پنهان اند

شب ها می چرخند دور مغزم

درس می دهند، تربیتم می کنند

فشار می آورند به مغزم

متضاد هم اند

اما هر دو سفید رنگ اند

یکی پرستیژ دوست دارد

و آن دیگری دنج جایی

گاهی گربه و سگ اند

یقه هم را می درند

گاهی پدرند

مادرند

یکی میخ می گذارد

دیگری پتک می کوبد

بازیگوش های هفده ساله


مغزم تیر می کشد

زمان را با آب در مغزم جاری می کنم

این منم

مردی عجول

در ابتدای پلکانی از تردید

چه می شود اگر از سایه بگریزم تا به انتها

که مرا نبینند

زیرکی ست

چالاکی ست

رندی ست

خورجینم پر از کاغذ و قلم است

می فروشم

به نویسنده ها

اما از خیال یکی دارم

داشتم

آن را پراندم

کبوتر خیال را پراندم

نه با دستانم 

با دستان دیگری

هفده ساله ها می گویند

صبور باش

کبوتر از آن توست.