۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

حبه قند من

"او" کیست؟ کدام است؟
اویی که به صرف یک فنجان چای
به شلوغ ترین کافه شهر دعوت می شود
اویی که مقابلم می نشیند
حبه قند را با دندان آسیا خرد می کند
صدای ریز ریز شدن در تنم می پیچد
و قند در دل من آب می شود
"او" کیست؟ کدام است؟
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵

ساندویچ روز آشنایی

دو پله بالا رفتیم
ساندویچی بود
در اولین روز آشنایی
رو در رو
زل به زل
لقمه در دست، من
نگاهم پی لب هایت بود
مانده بودم لقمه را گاز بگیرم یا که ...
تو همبرگر دوست داشتی و من متنفر بودم
من به بزرگی لقمه ای که گرفته بودم فکر می کردم
تو هر هر می خندیدی
به دست و پا چلفتی بودن من
به هر حال، تو از من سیر شدی و من تازه داشتم خیار شورهای لقمه ام را سوا می کردم.
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵

بازار کریسمس

بخت یاری نمی کند،
یار یاری ...
یکی از کشته ها،
در حمله دیشب به بازار کریسمس در برلین،
من هستم
آنجا دنبال غلط های بزرگ بودم،
دنبال تو،
درست ترین غلط زندگی من،
وقتی که هنوز زنده بودم.
  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵

قیفی ها

کلیشه ی قانون جاذبه
بین مردان و زنان
دروغ است
صفرهای جیب او
به تعداد قدم هایی بود که
من دنبالت برداشتم
اما ...
هر بار سر در بند پست
پاهایم می لرزید
از دکان حاج علی
دو تا قیفی می خریدم
و سرم گرم که قیفی ها آب نشوند...
  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵

سردمه

یخچالی برای اتاق

برای فاسد نشدن دل ها

برای کپک نزدن روح ها

برای فرار از فکرهای بو دار

مکث 

مصمومیت و ناله 

معصومیت و باروری 

و آغاز ماه های جدایی

و سرمای سخت و جان کش

پیچش نرم و لرز در تنم

و تا خوردن پیرهن سفید عقد

راه رفتن در دو خط موازی

کی؟ کجا؟ بهم خواهند رسید!

من منتظر دیدن اولین بوسه ی خط ها شده ام

دو خط موازی 

دو خط همچون رفت و برگشت خیابان

همچون رازی پنهان میان من و تو 

میان نگاه ها

میان بوسه ها

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

اتفاق باش

انحنای ناز و لبخند

صدای نرم و دلکش

رنگی گرم و جذاب

خوش پوش و با انرژی

شوخ و با مزه

شیرین

نه....نه.... نباید هشیار باشم

نباید به رنگ پوستش، به فرم ایستادن دندوناش به بینی و لپ های سرخ شدش نگاه می کردم، فکرم نباید بیشتر از این هشیار باشه، باید چشام رو ببندم، که دوباره تکرارش نکنم                                                                                                                                                                 

نباید او را ببینم

بگذار فقط یک اتفاق باشد

یک در هزار

نباید دوباره او را ببینم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

زهرمار

ب برگشته ام به عرض اندام های پوچ

ب به بیهودگی

ب به دنیای آدم ها

ب بحال

ب به چیزی که برای همه آشناست

ب به سلام دادن

ر راه رفتن

خ خوردن

ن نوشیدن

خ خندیدن

ب به بحث های بی خود و بی جهت شبانه

د دوش گرفتن 

ن نوشتن 

گ گوش دادن

د درد کشیدن

ژ ژلوفن خوردن

خ خوابیدن

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

گل بگو

گل می گویند و گل می شنوند

مرغان عاشقی که هنوز طعم تلخ جدایی را نچشیده اند

همه این گونه ایم

به فکر فردا نیستیم

محسور حرف های طعم دار عاشقی می شویم

فردا را خواب می مانیم

دیگر نای بیدار شدن را نداریم

و فردا ها 

کمرمان می شکند

زمانی که دیگر حرف هایمان طعم سابق را نداشته باشد. 

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۲۷ آذر ۹۵

چه می شود ما را ...

رد پای سفیدی
یک به یک
دور تا دور باغچه را چرخید
رد پای دست پاچگی
در باز بود
راه کوچه را گرفت و رفت
گل ها زیر چادر سفید برف خوابیده اند
آسودند...
  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۲۶ آذر ۹۵

اون

قرار نیست که نگاه های کسی را دوست داشت و عاشقش شد، نگاهش را دوست دارم، داشتم، درست وقتی که از ماشین پیاده میشدم، نمی دونستم چطوری باید ... پیاده شدم، بندهای کوله م و انداختم رو شونه هام، دستام پر بود، ماشین میخواست حرکت بکنه، که شیشه را کشید پایین، نگاه کرد، نگاهش کردم، و رفتند.
  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵