شبدرهای وحشی باغ

شب را می درند

و من در وحشتم

از باغ وحش نازیبا

از ریشه هایی که در خاکن

سجده می کنم به قامت رعنایت

مرا دریاب

دریاب از وحشت خاک

از وحشت تنهایی

باغ را چه شد

شب چه داشت

شبدرهای همسایه

مارانی خرطومی اند

در انتهای تاریک شب

ما را خلاصی

ای کاش

زیبای من

کنار چراغ پیه سوز

ایستادنت

درنگت را

می دانم

می دانی...!