۵ مطلب با موضوع «سینماتوگراف» ثبت شده است

پزشک دهکده


اکنون که بیست و چند سال از ظهور آن تصویر می‌گذرد، به اراده خودم باز می‌توانم تصویر را ببینم. این تصویر از آن تخیل‌ها و رویابافی‌های روزمره‌ام نیست، تکرار می‌کنم، به اراده خودم می‌توانم آن تصویر را دوباره ظاهر کنم. بیشتر از اینکه اجزای تصویر نظرم را جلب کند، واقعه‌ای گنگ پس پرده رنگین این تصویر فکرم را درگیر می‌کند. به واسطه مرور روزهای گذشته، روزهایی که در کارگاه فرضی خودم، با خرده‌ریزهای چوب نجاری میرکلام، اسکلت پرنده‌های چوبی شبیه هواپیما و هلی کوپتر می‌ساختم، نصف زندگی‌ام در زیرزمین خانه یا همان کارگاه می‌گذشت، حتی اغلب روزها متوجه تاریک شدن هوا نمی‌شدم، به ساعت روی دیوار بی‌علاقه بودم، دوست داشتم پدیده‌ای به اسم زمان هیچ وقت نبود که دست و بالم را بگیرد که به موقع مدرسه بروم، به موقع با صدای هم بازی‌هایم به کوچه بروم و به موقع برای صرف غذا کنار سفره بشینم. دوست داشتن پزشک دهکده، دکتر کوئین و سیر و سلوکم در کوچه‌های خاکی و کلبه‌های چوبی آن دهکده دل‌نشینِ وسترن گونه، نشان از همین جدال بی‌امانم با زمان است. من در نوجوانی یکی از ساکنین آن دهکده بودم، خودم را مقابل آینه اتاقم شکل همه اهالی دهکده می‌دیدم. حتی به جای همه آنها داستان‌های زندگی‌شان را زیسته‌ام. و در نهایت به زیرزمین خانه برگشته‌ام. زیرزمینی که همیشه حداقل برای من روشن بود.

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۱۳ اسفند ۰۰

Cyrano de Bergerac

به خودم فرصت دادم تا چند روزی از لذت سرشار تماشای سه نسخه فیلم سریانو بگذره تا بتونم با تمرکز منطقی به کل این سه نسخه نگاه کنم و دریافت‌های خودم رو از این طرح داستانی تاثیرگذار بنویسم.

بعد از اینکه از توی لیست بلوط اسم فیلم رو کپی کردم تو گوگل سرچ زدم، با اینکه سریانو 2021 رو همون اول کار می‌آورد ولی تو یکی از سایت‌ها من اسامی مشابهی با این فیلم دیدم، مطمئن نبودم کدوم فیلم همونیه که قراره من ببینم، برا همین رفتم سراغ کارگردان‌ها و نویسنده‌ها که بعدش متوجه شدم این فیلم‌ها همه از روی یه نمایشنامه که متعلق به ادموند راستند فرانسویه نوشته شدن یه چیزی شبیه اقتباس که تو ایران بیشتر از این کلمه استفاده میشه. باور این که از یک نمایشنامه‌ای که برای خیلی سال پیشه یعنی دقیقا سال 1897 میلادی، چطور میشه که این همه فیلم و نمایش میسازن، چرا این قصه کهنه نمیشه؟ و با این سوال من انگیزه پیدا میکنم به این که نسخه‌های دیگه‌ای از این فیلم ببینم و بهتر مقایسه کنم. چیزی که در ابتدا باید بگم اینه که تک‌تک نسخه‌هایی که دیدم، چه اون نسخه‌ی آمریکایی که برای سال 1950 بود، چه اون نسخه فرانسوی ساخته 1990 و این آخری که برای 2021 بود، همه لذت‌بخش و تماشایی‌اند. شاید کسی حوصله نداشته باشه که یه قصه تکراری رو از زاویه دید کارگردان‌های مختلف ببینه، اما خب من این کار رو دوست دارم. واقعا برام شگفت‌انگیزه که یه قصه واقعی تو دل تاریخ پا به پای آدم‌ها می‌آد و کم نمیاره و هنوز می‌تونه به عنوان یه عنصر مفید حضور داشته باشه، خوشا به سعادت ادموند راستند که همچین اثری رو خلق کرده. خب اینا اطلاعات کلی این اثره، البته برای جمع‌بندی و برای اینکه متوجه اهمیت تماشای این فیلم باشین باید بگم که تا حال 19 نسخه فیلم از روی این نمایشنامه ساخته شده، 34 بار به شیوه‌های مختلف روی صحنه اجرا شده، 5 بار برای تلویزیون تولید شده، 3 اثر انیمیشنی ازش ساخته شده و به ده‌ها زبان دنیا ترجمه شده. بطبع بسته به خلاقیت هر کارگردانی فضای کار می‌تونه با یه سری ایده‌ها و تغییراتی همراه باشه ولی در کل روند کلی داستان، رویدادها و نتیجه تقریبا همونیه که ادموند تو نمایشنامه نوشته. البته جای سوال هست که چرا از این کارا تو کشور خودمون انجام نمیگیره!؟

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۵ بهمن ۰۰

بلفاست

برای درس کارگاه دوره ارشد، قرار بود بکرترین و بروزترین موضوع رو پیدا کنیم، طبق روالی که همیشه داشتم، همون اول کار دور ایران رو خط کشیدم و خودمو سپردم به گوگل. با این که تا حالا مسافرت خارجی نرفتم ولی به خاطر رشته‌م (طراحی شهری) می‌تونم ادعا کنم که در مورد صد شهر اول دنیا مطالب زیادی خوندم و عکس‌هاشون رو ورق زدم. از تاریخ به وجود آمدن برادوی تا پروژه‌های ریز و درشت شهری که هر ساله به تعدادشون اضافه میشه. در مورد تاریخ بعضی از شهرها هم خوندم. شاید بپرسین که خب برای چی کنجکاو این موضوع بودی! من کنجکاو و علاقه‌مند بودم، هم تکلیف دانشگاه رو انجام میدادم هم دنبال آرزوهام بودم. شب‌ها با رویای این شهرها خوابیدم و ته ذهنم همیشه یه پله‌ای بود که من اونجا بهترین شهر برای زندگی رو پیدا کرده بودم. الانم همینطوریه، الانم دنبال بهترین شهرها میگردم. می‌خوام یه دنیای دیگه رو کشف کنم، یه جایی باشه که بتونم خودم رو از اول بکوبم و بسازم، یه جایی که... 

بلفاست؛ یکی از شهرهایی بود که من نظامات شهرسازیش رو ترجمه کردم و تو یه پروژه ارائه دادم. هر چند کسی ارزشی برای کار من قائل نبود و کار باارزش من لای هزاران مقاله و پروژه به دردنخور تلنبار شد. اما من رزق اون روزامو از دیدن فیلم‌ها و منظره‌های خوب این شهر گرفتم. بلفاست. با ساختمونایی که انقدر خوشگلن، با طراحی شهری انسان‌محور، واقعا دیوونه کننده‌س. حیف که مذهب یه عده متعصب کار دستشون داد. ولی بازم زیباست، بازم همون بلفاستیِ که من دوس دارم ادامه زندگیمو اونجا بگذرونم. 

خب حالا آقای برانا فیلم بلفاست رو ساخته تا من بیشتر حسرت این شهر زیبا رو بکشم. بلفاست تو ایرلند شمالی، واقعا عین یه جواهره. یادمه بعد از تموم شدن آشوب و جنگ داخلی جای فنس‌ها و حصارها که مرز بین دو گروه بود رو با خطوط رنگی علامت زدند، خیلی وقته دیگه خبری از پروتستان‌ها و کاتولیک‌های متعصب نیست، اگر هم باشه تعدادشون خیلی کمه و آدم‌های عادی همه قوانین گروهک‌ها رو زیرپا گذاشتن و حتی با کاتولیک‌ها ازدواج می‌کنن و تو معاشقه‌شون براشون شعر می‌خونن.



بادی، شخصیت اصلی و راوی هم‌داستان فیلم، کانون همه اتفاق‌هایی که قراره تو این فیلم ببینید، بادی می‌تونه بچگی من باشه وقتی که همونقدر موهام بور بود و رنگ پوستم سفید ولی خب من تو جلد بادی نبودم و بیرون از داستان کل خانواده رو باهم می‌دیدم. مادر بادی شعر بود. روح لطیف فیلم بود، مثل همه مادرها و دخترهایی که باید باشن، همونقدر خودش بود که یه خانم می‌تونه باشه. بادی عین من تو اون سن دلباخته همکلاسی‌اش میشه. دیدن بده بستون‌های موجز و به‌جا از دو تا وروجک حال آدمو جا میاره. هر چند بادی خیلی آزاد تو دنیای خودش می‌چرخه و کار خودش رو میکنه اما برادرش یه گمشده واقعیه و بحرانی که باهاش روبه‌رو شده رو انکار میکنه. بادی وقتی یه دوراهی رو میکشه و براشون اسم میذاره؛ راه خوب و راه بد، من دیگه شک نمیکنم به این که بادی خود منم. بعد از سی سال هنوز دارم دوراهی‌های زیادی رو تو ذهنم ترسیم می‌کنم و آخر سر پاره‌شون میکنم. شاید نیاز باشه به جای دوراهی، حالت سکون رو انتخاب کنم. کاش امکانش بود یه روزی تو دوراهی انتخاب دوبلین و بلفاست می‌موندم. قول میدم می‌اومدم اینجا مشورت می‌گرفتم. هر چند میگن بعد سی سالگی دیگه خیلی سخته آدم جای زندگیش رو تغییر بده، اگه تغییر بده خانه فرهنگ آدم میریزه بهم و اونجاس که دیگه هرچی دلتنگی و غمه همخونه غربت تو میشن. 



بلفاست رو خیلی دوست داشتم، قاب‌هایی که واقعا با سلیقه کادربندی من یکی بود، من کار برانا رو ستایش می‌کنم که دست روی همچین موضوع انسانی گذاشته. اون معلومه یه آدم خانواده دوسته، حتی پدربزرگ و مادربزرگ رو نگه میداره تا همه کنار هم باشن.



نمی‌خوام تو این وبلاگ حرفای تخصصی بزنم، فقط اینو بگم، نمادهای تو این فیلم بجا و عمیق بودن. مثلا همون تابلوی سردر یه مغازه که نوشته بود "The House For Value" کل گفتمان کارگردان رو هدف قرار داده بود. یا آخرین پلان، وقتی مادربزرگ پشت شیشه‌های مشجر در خونه‌اش محو میشه خیلی حرف برای گفتن داره. از اون خانواده فقط مادربزرگ تو اون محله موند و بقیه به خاطر اقتصاد خانواده مجبور شدن به انگلیس برن، و نکته جالب اینکه کارگردان آخر فیلم هیشکی رو قضاوت نمیکنه، و فیلم رو برای همه اونایی که رفتن و موندن و کشته شدن تقدیم میکنه. می بینی؟! 



من یه سری عکس از این فیلم اینجا میذارم، تا وقتی یه بار اومدم اینجا و مرورش کردم یادم بیافته چه رویاهایی داشتم...


* پیشنهاد فیلم از بلوط 

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۶ دی ۰۰

...I did my best, Stephen

 The Theory of Everything (2014) - James Marsh

IMDb

با دیدن این فیلم مجاب شدم که کتاب “The Universe in a Nutshell” استیون هاوکینگ رو بخونم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۳ تیر ۹۵

Miracolo A Milano

ایتالیا - درام - فانتزى 

سیاه و سفید - 101 دقیقه 
بازیگران عمده : اما گراماتیکا ، فرانچسکو گولیزانو و پائولو استوپا . 
کارگردان : ویتوریو دسیکا . 

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۹ بهمن ۹۴