۱۲۵ مطلب با موضوع «شبه شعر» ثبت شده است

گام آزاد

ساعت ۹:۱۷ دقیقه صبح، بعد از دوش با آب ولرم، زیر پرخاش سیاه تهران دراز کشیده‌ام، شانه‌هایم زیر بار آرزوهایم جایی میان اردبیل و کوهستان‌ها لُمبَر می‌خورند. 

من لکنت تهرانم، اغوا نمی‌شوم. من لکنت زبان‌های زنده‌ی دنیا‌ام سلیس نمی‌شوم. 

من شعر نمی‌فهمم، سراغ دو بیت شعر برای رفع تکلیفم. همه‌ی سال‌های زندگی‌ام خواب بوده‌ام، شعرهای مزخرفی نوشته‌ام. هیچ کدام نمره‌ی بیست کلاس نمی‌شوند. 

من اگر زبان اشیا را از سر شعرهایم بِبُرم، باید جور تمام استعاره‌ها را بکشم. باید یک وانت اسباب کهنه و سمبل شده را دور بریزم. آقا این کاج کج کنج و کنار را بردارید، آن درخت کاکوزای مقدس را، آن آینه‌ها و کیوسک‌هایی که نمی‌میرند...

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۸ دی ۰۲

آزادلیق

داهی آی‌لار اولدو...

سئوگی ساچینین اوجون هؤرورم 

دالیرام شورابیل‌ین شپه‌سینه 

دامجی دامجی 

داغیلیرام گونده‌لیگه

آنا سسی چالیر داماریمی

بو سون عصیان اولمالی

توپلورام قورخولاریمی 

یایلیرام ناغیلارا 

و یورورم خیاوانا 

ساچیلیر ساچمالار دامنان دواردان 

نسیل‌لر دارماداغین 

هارای هارای 

آی دوست

یانیرام

اوریگم داغیلیر 

اریگنه قدر دور منیمله 

فلک تگریم اوتا چکیلیب

بیرده باخ باغریمین آلوسونا 

سئنیر آرزولار سوموگو

اریر حسرت دوداقلاریم  

سن قورتار منی

دار آغاجینا حسرت قوی منی 

اولوم حاقدیر

آزادلیق مطلق وارلیق





  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۱۹ آذر ۰۱

من به آزادی باخته‌ام

دیشب با شر در افتادم

پشت قفل‌های بی‌پدر خانه‌ت

بی‌‌هوش و کم‌جان 
مادرت درزهای مورچه‌رو را گرد نفاق می‌پاشید
و هنوز چیزی از من
در تو حبس بود
مارپیچ دردهای مشترکم
با صدای آدم‌ها
دست به دست در میان غلغله سکوت و مرگ
در خیابان‌های شهر می‌چرخید
دهانم آغشته به روغن سوخته
شعله به شعله
تمام تو را نقره داغ می‌بلعید
مرگ بر دیکته‌های نانوشته تاریخ
که انقلاب با کوچ تو آغاز می‌شود
گر چه صدایم به بلندای قاف نیست
ازبر زبانم نام هزار هزار زن است
زیباتر از تو
زیباتر از هر شعر بی‌دلیل...
من به آزادی باخته‌ام
به زن
به زندگی

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۴ آذر ۰۱

بلوط‌های زاگرس

ما از بلوط‌های زاگرس دوباره زاده می‌شویم

در همان مکان مقدس...

نام بلوط تو، من است و نام بلوط من، تو

من مراقبم که تو

تو مراقبی که من

درخت باشیم به پای هم

همسایه باشیم

از سایش شاخه‌هامان قلبمان بلرزد

و در ریشه‌ها

دستان هم را به گرمی فشار دهیم.

  • اسماعیل غنی زاده
  • يكشنبه ۳ بهمن ۰۰

خال خم دست توام

خال خم دست توام

خور تویی شید منم!


 در چرخش خال لبت

خلع سلاح گشته‌ام

خوب تویی خام منم!


خنجر به دست بیگانه‌ای

در خود بمان در غربتت

خالی ز تو پژمرده‌ام

خامه تویی آه منم!

 

از خوف بی کس مردنم

در بگشای از خانه‌ای

من را بخوان هم وطنت

خمیازه ای طولانی‌ام

خیره به در مانده تنم!


خرکش کنند دیوانه را

خندان زنند بر صورتم

جویم تو رو چون شاهدی

گیرند تو را چون همسرت

خامه شکسته مجرم‌ام

آب تویی خو منم!

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۳ دی ۰۰

جبر ما زاد

چه می دانم 

در این جبر ما زاد

از جان گاو تا شیر آدمیزاد

هر چه دیدم آبکی بود

شاید همین چکش که دیگر

میخ را معشوقه کرد

بداند راز این واژه گونی را

که می کاهد نشاط 

بن از دم، دم از بن فاسد فی العرض

من در این جغرافی ما زاد

گربه ها دیدم که بوی عطرشان هوش از سرش می برد زود

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۳ تیر ۰۰

در سکونیم

لای ملافه های سفید

دورتر از نور زرد

میان اضلاع تاریک

درون مربعی در سکونیم

و تو آواز می خوانی 

در جزیره نیلی

میان آغوشمان

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۹ آبان ۹۹

لحظه ناب

وقتی چشمانت بسته است

می خواهم نگاهت کنم

فقط نگاه

         کیست این چنین بی گناه

         کیست این چنین آرمیده در سکوت

دلم می خواهد در تو پیله کنم

پر شوم از خالی و خلاء حضورت

که پر نمی شود

که سیر نمی شوم 

                         می دانم 

در گوشه های پیله مان عکس هایی با چشمان باز آویزان داریم

با چشمان باز نگاه خواهم کرد

با چشمان باز در عمق پیله فرو خواهم رفت

                                                      همچون تو 

                                                      آرمیده در سکوت

                                                      سکوتی که به یک تکانش 

                                                      شور زندگی را از سر می گیرد

سکوتی اختیاری

برای تنفس در اعماق پیله

برای حک شدن در قاب لحظه

                                    لحظه ی ناب

  • اسماعیل غنی زاده
  • جمعه ۴ مهر ۹۹

من خالی ام

مردی خالی ام

در اتاقی خالی 

یخ زده ام و به رنگ انزوا کشیده ام 

حتی دورتر از جوراب های رنگی ام

که اتاق را می چرخند

و من لای کتابی 

در دشتی از گونه های کج و معوج حروف لاتین

عین گاو می چرم

بدنبال علفی تازه

که هیچ احدالناسی، نفر شتری، بهله کفتری روی آن نریده باشد

یا پستانداری آن را لیس نزده باشد

اما امان امان 

که نتوانم باور

باکرگی علف های هرز 

و جفتک گرگ ورپریده

من لای همان کتاب

در دشتی از گونه های کج و معوج و خاردار حروف لاتین

عین گوسفند می چرم

دنبال گرگی تازه

که هیچ پستانداری آن را لیس نزده باشد

اما امان امان...

باید کتابم را

ورق زنم

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۹

من او را سی سال زیسته ام

زمان، سازی دروغین 

تشعشعی پر ترس

و سکوتی سیاه است

تو نترس

از گره شیشه ای اشک هایم

که شکستنی ست

ای آینه من، دوستم

پرده بشکن

فاش کن 

قاتل سوی نگاهم،

منکر چشمانم را

بگو

به من بگو

طوری بگو که باور کنم

آرام و شمرده

دیکته کن 

من او را سی سال زیسته ام

نترس و به ساز زمان برقص

بلرزان دلم را

و متلاشی ام کن

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹