۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نمایش نامه» ثبت شده است

نویزی نویزی

من تمام طول این باریکه‌ی آسفالت را خوابیدم، سراسر سرچم را، کنارگذر زنجان را تا درآمدن صدای یوغور و بی‌نزاکت راننده اتوبوس، من همیشه‌ی خدا در طول همه‌ی جاده‌های زندگی‌ام خوابیده‌ام. گاهی بی‌دلیل به سوداهای عشق پشت کرده و خوابیدم، نادیده گرفته‌ام، لرزش تنم را برای خلوت خودم نگه داشته‌ام، من میان آرزوها و عشق به دخترکان پشت کردم. خوابیدم تا به آرزوهایم برسم. عشق دیگر جایی میان آرزوهایم ندارد. ما از مدار دل‌و‌قلوه‌ دادن‌های شبانه خارج شده‌ایم، زده‌ایم به شانه‌ی خاکی جاده. صدای ما دیگر آن عیار تیرماه چند سال پیش را ندارد. ما به راحتی لای سیم‌های مخابرات کم رنگ و عادی شده‌ایم، صدای‌مان خلوص ندارد. اسم همه‌ی آن‌ها نویز است. من نویز جدید در زندگی‌ام یافته‌ام. نویزی برای عبور از کنار همه‌چیز. نویزی کر کننده، کور کننده. من یک نمایشنامه‌ی بی‌پایان دارم که سال‌هاست به تنم زار می‌زند، می‌دانم آخر سر شبیه همه‌ی چیزهایی که پیش‌پیش نوشته‌ام آن را تن می‌کنم. با هزار افسوس و حیرت می‌گویم؛ کاش چیز بهتری می‌نوشتم، کاش این همه‌ افسار ذهنم را به باد نمی‌دادم. کاش این همه‌ با کیوسک‌های مرده هم‌صدا نبودم.


  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۱۴ خرداد ۰۳

تکرار

نمایش نامه تکرار، سرگذشت بیست نفر غواص ایرانی در جنگ تحمیلی ایران و عراق را روایت می کند، نمایش حول اتفاق های ست که در اروند روی می دهد.
بعد از شروع عملیات شبانه، و طبق دستور صادره از فرمانده عملیات، غواص ها باید نه کیلومتر تا آن دست اروند شنا کنند. که بعد از وارد شدن غواص ها به آب اروند، "نگهبان میله داد می زند، برگردین برگردین، دستوره که برگردین" خبر از این قرار است که عملیات لو رفته است. در وضعیت آشفته که نقشه لو رفته است، از طرفی آب رودخانه در حالت جزر قرار می گیرد، بعلاوه تیراندازی و شبیخون شیمیایی دشمن عراقی غواصان ایرانی را در تنگنا قرار می دهد. بخاطر وضعیت بحرانی و فشاری که به غواصان وارد می شود، یکی یکی مشت از طناب راهنما باز می کنند، و رها می شوند و خود را به آب جزرآلود اروند می سپارند تا شاید دیگران به ساحل برسند. شخصیت اصلی نمایش خالد، رزمنده ای ست که از این مهلکه جان سالم بدر می برد، اما بعدها در اتاق مددکاری مرکز که تحت مراقبت قرار می گیرد، یادها و بوهایی که از شب عملیات در ذهنش باقی مانده است، او را وادار می کند تا با تکرار چندین و چندباره اتفاق، هنوز هم آن صحنه های تلخ و غم بار اروند را از چشم و دل بگذراند. خالد با مرور آخرین تصویر نجاتش توسط خلیل، دوست و همرزمش، بخاطر دل آشوبی عظیم و سوزان به یاد روزهایی از کودکی اش می رود. شعر می خواند و می رقصد، او امیدوار است اگر باران بیاید، همه چیز درست خواهد شد...
  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۹ بهمن ۹۵