۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کفش» ثبت شده است

کفش‌های قهوه‌ای پدر

بعضی چیزها هیچ وقت دست از سر آدم بر نمی‌دارند. از پدر به پسر از پسر به پدر، چیزهایی موروثی‌اند؛ مثل دوست داشتن کفش‌هایی که هنوز زوارشان درنرفته است.

از وقتی که دیگر پا برهنه نبوده‌ام، همیشه حسرت داشتن کفش‌های نو با من بوده است. کفشی نبوده که چند بار تعمیرش نکرده باشم، چند بار با چسب و نخ و سوزن و چند بار هم با دست کفاش. این آخری هم برای خود شاهکاری شد ماندگار. حالا همه فکر می‌کنند کفش نو خریده‌ام. من هم به روی خودم نمی‌آورم. حالا پدر که از بوی رنگ ته و توی ماجرا را فهمیده، کفش‌هایش را برای رنگ‌آمیزی به من سپرده است. همین یک ساعت پیش رفتم زیرزمین خانه، کار رنگ‌آمیزی کفش پدر را هم تمام کردم. این یکی سریع‌تر و بهتر از قبلی شد، به هرحال بسوزد پدر تجربه.

  • اسماعیل غنی زاده
  • سه شنبه ۳ بهمن ۰۲

کفش‌های قهوه‌ای پسر

بی‌خبر از پیش و پس، یک آن مکث می‌کنم، عین مجسمه‌‌ها نفسم را حبس می‌کنم. همه‌ی جای بدنم گزگز می‌کند. دست‌هایم هنوز بوی رنگ می‌دهند. نمی‌توانم بخوابم، بوی رنگ و بنزین و روغن جامد عجیب شده است. می‌ترسم کفشم را خوب رنگ نکرده باشم. خواسته بودم کمی رنگ و روی پریده‌اش را احیا کنم. امیدوارم فردا صبح که بندهایش را می‌بندم از نتیجه کارم راضی باشم و الا حیف از آن کفش... 

این کار را خیلی قبل‌ها هم تجربه کرده‌ام. اما هیچ وقت از نتیجه راضی نبوده‌ام. یکبار با وایتکس روی یکی از تی‌شرت‌هایم لوگوی اسم خودم را حک کردم، اما آن هم خیلی خوب از آب در نیامد. یا یکبار شلوار جینم را خودم انداختم داخل یک قابلمه بزرگ و آن را با رنگ قرمز جوشاندم. ترکیب عجیبی شده بود. البته دوره راهنمایی و دبیرستان به قدر کافی مزه این کارها را برای خودم نگه داشته‌ام. نمی‌دانم گفته‌ام یا نه اما دوره دبیرستان، من برای کیف مدرسه‌ام، جعبه مداد و خودکار دوخته بودم. اما همیشه سر کلاس سر آن را می‌پوشاندم تا دیده نشود، الان هم همان است، سعی می‌کنم طوری راه بروم و بایستم که کهنگی کفش‌هایم توی ذوق نزند.

 

  • اسماعیل غنی زاده
  • شنبه ۳۰ دی ۰۲