من از وقتی که کامپیوتر اومد وسط هال خونه‌مون دنبال این بودم که راه‌حلی برا بیرون اومدن از اون اتمسفری که توش گیر بودم پیدا کنم. یه راه‌حل پیشرو. اینطور نباشه که با ضایعات چوب نجاری هلی‌کوپتر یا سوخوی اسباب‌بازی درست کنم که نشه بهش دل بست. همون دوره‌ای که نصف بیشتر روز رو تو انباری با اشیاء و ساختنی‌ها سپری می‌کردم. هیچ شئ‌ای توی انباری نبود که من به تغییر دادنش به استفاده کردن ازش فکر نکرده باشم. شبا خیالم راحت بود چون دست کم اگه چیزی نبود برا خل و ول چرخیدن، می‌تونستم تو سریال پزشک دهکده با خونواده‌ی دکتر کوئین برم دنبال سالی و باهاش کلبه‌ی چوبی بسازیم. فک کنم همه این شکلین. از بچگی همه به این جور چیزا علاقه دارن. ولی از یه جایی به بعد این برا همه یکی پیش نمیره. دیگه باید انتخاب کرد. من تئاتر رو انتخاب کردم چون ساختن چیزایی که نیستن رو دوست دارم. این چیزیه که اگر ساعت‌ها مشغولش باشم هم بیشتر و بیشتر درش عمیق میشم. ولی خب یه جاهایی هست که آدم با چالش‌های عجیبی روبرو میشه. هنر واقعا اون چیزی نیست که از دور آدم‌ها در موردش حرف میزنن. وقتی جلوتر می‌ری و با ماهیت واقعی دنیای که آدم‌ها به اسم هنر ساختن روبرو میشی، تو ذوقت میخوره، فکر می‌کنی پا تو راه اشتباهی گذاشتی. ولی رفته رفته اگه کم نیاورده باشی، متوجه میشی هنر به ذات اصیل و انسانیه، پس میشه بی‌حاشیه تو دنیایی پر از خلاقیت خودتو سرگرم کنی. چیزی که میخواستم در موردش حرف بزنم آنقدر وسیع و یوغوره که نمیشه به این راحتی یه جا جمع‌بندی کرد. 


این مسیر که خیلی برام شیرینه، فراز و فرود زیاد داشته، ولی هر چی که هست اینه که دوست دارم تا وقتی که توانش رو دارم هنر رو بهانه‌ای برای نیت‌های دیگه جا نزنم. سعی کنم بی‌هیچ ادعای گزافی بی‌هیچ دروغ و وابستگی توی فضای تمرین و خلاقیت بغلتم و این تجربه رو هر بار با آدم‌ها و متن‌های تازه پیش ببرم. من همین که تو یه لحظه از تمرین حس رضایت رو توی چشمای دوستام می‌بینم برام از انگیزه‌ای که جایزه جشنواره‌های سوپرمارکتی میدن بالاتره. من دنبال اون لحظه‌ایم که مردم با حس خشنودی و رضایت از اجراهامون استقبال می‌کنن. علاوه براینها این تئاتر یه بلایی سر آدم میاره که دیگه نمی‌تونی به این راحتی‌ها دست به انتخاب‌های اشتباه بزنی. دیگه نمی‌تونی دو رو باشی، نمی‌تونی پا روی تعهداتت بذاری. این تئاتر هر چی که هست درس خودشناسی و زندگیه.


تو این چند سال که همیشه پی یادگیری بودم و هستم. از اعضای گروه تئاتر نو، از شروع تا کنون، اساتید دانشگاه و همه‌ی کسایی که به نحوی همکاری داشتم باهاشون تشکر می‌کنم. 

من فقط برا تئاتر می‌تونم بخونم و باقی زندگیم رو ول کنم به حال خودش…