۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبی» ثبت شده است

حجم آبی

عین یه آبنما تو یکی از پارک های پیر تهرانم، پر و خالی میشم، لجن می بندم، شاید گاهی اگه حوصله داشته باشن یه رنگ آبکی میزنن به تنم، و باز من همونجام و احتمالا با همون ابعاد، بدم میاد از وقتایی که حواسشون نیست و منو به لجن میکشن، تا من ساعت ها صدای کر کننده قورباغه ها رو تحمل کنم، می بینی بچه ها و بعضی وقت ها بزرگ تر ها پاهای گند و گشادشون رو میکنن تو یه ورم و واسه خودشون حال میکنن. اونا خنک میشن و من جوشی. بدتر اینکه وقتی خنکی دل شون رو میزنه، میذارن می رن... من همونم حتی اگه آب م رو خالی کرده باشن، من باز همونم، همون حجم آبی که سعی میکنم زلال باشم...

  • اسماعیل غنی زاده
  • دوشنبه ۴ مرداد ۰۰

او تنهایم را سیراب می کرد

صیقلی کاشی ها سفید شمعی و چکه هایی از قطره های اناری خون،سرد زمستانی زیر دوش ،گرمی آغوش تابستان لای هوله آبی جیغ.صدای خفه و چهره کز خاکستری،جوشش کلمات یک نوشته زیر خط قرمز ،همه ته مانده های قلم نقاش خاطره هاست.روزی تمام بوم های نقاشی سفید و ساکت خواهند ماند و حرکت دست هیچ قلمی زیر پایمان علفی نخواهد کاشت.

چقدر منتظرباشیم !


  • اسماعیل غنی زاده
  • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۳