دستت را که بگیرم دلم قرص است 

می توانم با نفسی عمیق عشقت را بر جانم جاری سازم، 

این عادت ما بود تا دست هایمان به هم می رسید نفسی تازه می کردیم و شب برای ما روز روشن بود...

چه شد؟ چه اتفاق ناگواری افتاد؟ که روزها تاریک تر از شب شد، که دیگر سر هیچ خیابانی منتظرم نماندی، من ماندم و بی خبری.

 در نبودت هر چه از تو برایم باقی مانده بود، حتی کوچکترین نوشته، برای ثانیه های دلتنگی ام کارساز بود، شکلک هایی که گوشه دفترم کشیده بودی، دست خطی که با آن آدرس دکترت را برایم نوشته بودی و گلی که برای تولدم هدیه کرده بودی، همه ی روزهای مرا معنا می بخشیدند، شب ها، گوشم همراه صدای خواننده ای که سوز دارد، قلبم را التیام می بخشید، که هنوز هم صدای Sezen Aksu برای نرفتن تو، برای برگشت تصمیم تو، التماس می کند.... 

  Git... Git... Gitme dur ne olursun

و صبح یک روز زمستانی دستت یارای ماندن نداشت، عجول و مضطرب گره دست هایمان را گشودی، و مرا تا صد روز در بندی از خاطرات  تنها رهایم کردی، و از من، زندگیم، حرفاهایم، قول هایم روی برگرداندی.

 صد روز از جانب تو و هزاران سال دوری در تصور من، دلت که به رحم آمد، نمی دانم حسرت کدام حس تو را بازگرداند، اما تو دیگر مینای داستان های من نبودی، مقابل چشمانم می گفتی و میخندیدی و از گذشته ای که به بار آورده بودیم بی اطلاع بودی، همه چیز بین من و تخیلاتم جاری بود، تو، من، پیاده روها، غش غش خندیدن ها، خش خش برگهای پائیزی، و استرسی که برای رسیدن تو داشتم.

 مینای داستان روزی می آید تا واژه های داستانم اسیر زیبایی او باشند. 


  Sezen Aksu- Git