از ذهن دستوری صادر نمی شود ،سرباز بین شلیک و عدم شلیک معلق مانده است.متهم پاهایش را سفت و محکم به پایه های فلزی صندلی قفل کرده است صندلی پر از خون های خشک و سیاه شده متهم های قبلی است. سرباز تکه آدامسی در دهان قرار می دهد و اصلاً هم تعارف نمی کند، قوطی آدامس روی زمین قل می خورد، متهم با چشمانش قوطی خالی آدامس را دنبال می کند. پسرش مقابل چشمان گود برداشته اش ظاهر می شود پسرک دنبال توپ فوتبال لانه زنبوری زرد رنگ دوان دوان له له می زند، پدر گوشه ی چمن های پارک نشسته و به این که چقدر زود دیر می شود به کاشی های سلول خیره مانده است، سرباز لابد در فکر مرخصی آخر هفته و نوشیدن های بی امان سِیر می کند.دوربین با همان زاویه رو به بالا ،سقف ضخیم زندان را می شکافت ، بالاتر از برجک های چهار گوش زندان MDC بروکلین توقف می کند. پسرک مرد زندانی برای ملاقات پدرش توپ فوتبال زرد رنگ لانه زنبوریش را برق می اندازد ،مادر با مردی تازه وارد در رابطه ای پنهانی نقش یک مادر مهربان را برای پسرش بازی می کند. پدرش متهم به قتل فروشنده آبجو فروشی در شمال بروکلین با ته بطری ودکا شده است. دو ماه قبل در خانه اش دستگیر شد و دو روز بعد از پذیرفتن اتهام وارده به زندان مرکزی شمال بروکلین انتقال یافت. پسر از مدت حبس پدر خبری ندارد فقط پدرش را به یک دروغگویی کوچک متهم می کند. می گوید این روز ها بزرگتر ها بیشتر بی ادبی می کنند تا کودکان. پدر از همه جا بریده است، سکوت می کند حتی برای اینکه گشنه نماند هیچ اعتراضی به نگهبانی که جلوی بند شماره 12 با نگهبان کانادایی الاصل وراجی می کند، ندارد.
فردا حکم سنگین برای پدر پسرک اجرا خواهد شد .امروز روز ملاقات است پدر قول خرید پیراهن جووانی ساوارز را به او می دهد. پدر انگار صحنه به دار آویخته شدن فراموشش شده است. لبخند می زند دستانش موهای نرم رایان را نوازش می کند. مادر ایستاده و فقط با حالت بغضی که به خود گرفته است صحنه بازیگری پدر و پسر را تماشا می کند. دوربین فردا صبح بیدار شدن رایان را نشان می دهد رایان پسری با قدوبالای رعنایی شده است، مسواک می زند داخل آینه به خوابی که خود از چند حکایت قدیمی برای پدرش ساخته بود خنده اش می گیرد. پدر رایان خدمتکار زندان DMC بروکلین است او سال دیگر بازنشسته می شود و می تواند با حقوق بخور نمیری که از بیمه تامین اجتماعی عایدش می شود بیشتر از پیش با خانواده اش اوقات خوشی را بگذراند.